-
از طرف یک دوست
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1395 22:46
با تو... به وسعت تمام نداشته هایم حرف دارم مجالی نیست تا بنشینی به پای این همه حرف دلم تنگ است ،فقط برای حرف زدن با تو دیگر نمیدانم چه کنم یا چه بگویم خسته ام... کمی هم بیشتر..فراتر از تصورت...سخت است برایم توصیفش تا به حال نمیدانم... دیده ای درماندگی و بیقراری های من را یا نه؟! بغض فرو خورده در گلویم....بهانه گیری...
-
بازم یه سری اطلاع رسانی
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1395 04:34
سلام به همه دوستان گل خب از هرچه بگذریم بازم من غیب میشم ظاهر میشم. یه جورایی شدم مرد جادوگر غیب ظاهر شو توی این مدت خیلی دوست داشتم که خبری رو بهتون بدم نشد همون روزی که آپ قبلی رو نوشتم. فرداش عید میلاد بود و اینکه توی اون روز من هم دایی شدم و مهمترین خبری که امروز به دستم رسید این بود که به طرز معجزه آسایی ارشد...
-
بهترین عید میلاد
شنبه 1 خردادماه سال 1395 23:09
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد //// حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد ............... سلام. خیلی گیر بودم اما نمیشد واسه این روز عزیز چیزی ننوشت. عید میلاد مبارک توی این یک ماهی که نبودم، کماکان دنبال کار هستم. دیگه یه جورایی پس انداز ته کشیده و کفگیر به ته دیگ خورده. ولی خب خدا بزرگه. خودش می رسونه. جاتون خالی رفتم...
-
سلام
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1395 00:39
خب اول سلام به همه دوستام. یک ماهه ننوشتم. خیلی حرف دارم اما الان که نشستم پای کامپیوتر یادم رفته چی میخواستم. بگم. اصلاً بهتره بگم یادم رفته چطوری بگم. یک ماه میشه ننوشتم دلم داشت می ترکید. اما الان که نوشتم یکمی آروم شدم. تنها راهی که میتونه آرومم کنه اینه که بیام اینجا. بگذریم. بالاخره جا به جا شدم. من به همراه چند...
-
سال نو مبارک
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1395 08:00
سال نو بر همه دوستان وبلاگی و عزیزم مبارک همتون رو دوست دارم الهی همه دوستام هرچیزی که توی دلشونه اگه به صلاحشون هست برآورده کن. خدایا توی این سال جدید همه رو عاقبت بخیر کن. پروردگارا. همه دوستان و آشنایان و پدر ها و مادر ها، عزیزان همه دوستام رو صحیح و سالم در پناه خودت محفوظ بدار. خدایا توی سال جدید هیچ بیماری مریض...
-
جوانک عاشق 6
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1395 04:00
به زور مادر از خواب بیدار شد. کمی گیج بود. نگاهی به ساعت انداخت ساعت 7:30 دقیقه. خواب مانده بود. سریع لباس هایش را پوشید و صبحانه نخورده از خانه بیرون رفت. تا راه آهن فاصله زیادی داشت. این بار در شرکتی در نصب کولرهای قطار استخدام شده بود. رئیس خوبی داشت. اما بازه زمانی کار و سختی کار عذاب آور بود. راس ساعت 8:30 کارت...
-
جوانک عاشق 5
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1395 01:04
مجید باز هم قدم زنان به سمت خانه روانه شد. در راه به آینده فکر میکرد. به این که نکند شخصی پیدا شود و الهام را از اون بگیرد. به این فکر میکرد که بالاخره چه باید کرد. چکاری؟ از اون آدم ها نبود که در خانه بنشیند و منتظر روزهای خوب شود. گرچه خانواده ای داشت که اگر تا اخر عمر هم در خانه می ماند کسی چیزی به رویش نمی آورد...
-
من و بابام و خواستگاری 3
شنبه 29 اسفندماه سال 1394 02:10
ظهر بیدار شدم و یه سر آرایشگاه مردونه رفتم و به اکبر آرایشگر گفتم مدل خواستگاری بزن. اونم خندید و گفت چشم. دیگه یه مدل سنگین رنگین زد و رفتم خونه یه دوش گرفتم که خواهران گرام دستور دادن برو زودی یه دست گل و شیرینی بخر تا دیر نشده. دیگه تا رفتیم و برگشتیم شد حدوداً ساعت هفت بعد از ظهر که قرار ما ساعت هشت شب بود. به طرف...
-
من و بابام و خواستگاری 2
جمعه 28 اسفندماه سال 1394 00:27
خب تا اونجا گفتم که خوابم برده بود و حالا ادامه ماجرا... حس کردم گردنم داره میشکنه ( دیدن بد میخوابین گردن وضعیتش مناسب نیست و از درد گردن از خواب بلند میشید اینجوری شده بودم) چشمامو وا کردم. گیج بودم اصلاً نمیدونستم کجام ساعت رو نگاه کردم دیدم 9 هستش نمیدونستم صبح هست یا شب. گوشیو نگاه کردم دیدم 20 تا میس کال خورده...
-
اطلاعیه
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1394 22:31
سلام از همه معذرت میخوام. شرمنده همه هستم. الان که میبینم آمار اینجوریه و همه میان و خودم نمی اومدم خجالت زده ام. ببخشید. توی این مدت که نبودم از تولدم به اینور. یه کاری واسم پیش اومد و رفتم تهران و برگشتم. بعد از او وضعیت کاری رو که میدونید چطوریه. اخر سال هست و همه میخوان توی خونه جدید بشینن یا خونشون رو نو نوار...
-
معذرت خواهی
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1394 22:59
سلام اینو مثه یکی از متن های جودی شروع میکنم. قرار بود بیام و داستان رو بنویسم نشد قرار بود بیام و ماجرای خواستگاری رو بگم نشد. قرار بود بیام و به همه سر بزنم نشد. قرار بود یه ویژه نامه امشب بزنم ولی اونم نشد. من از همه معذرت میخوام بابت همه بد قولی های این چند وقت... همه رو جبران میکنم. شما به بزرگی خودتون ببخشید....
-
من و بابام و خواستگاری 1
جمعه 23 بهمنماه سال 1394 19:26
بازم مثه همیشه یه سری آمادگی قبل از ماجرا رو براتون تعریف میکنم. قضیه مربوط میشه اینکه تازه از خدمت برگشته بودم و هر مادری آرزوی دیدن بچه اش توی رخت دومادی یا عروسی هستش. از طرفی من اس و پاس و مادر گیر داده بود باید ازدواج کنی اونم به این دلیل که دیر رفتی سربازی و سن تو زیادی داره میره بالا. پدر گرامی هم که معرف حضور...
-
اندر نتایج خود شناسی
جمعه 16 بهمنماه سال 1394 23:18
به این نتیجه رسیدم که راه من با راه خدا خیلی از هم دور شده و این باعث شده که من از ارامش فاصله بگیرم. البته یه سری اتفاقات دخیل هستند. ولی خب من اشتباه کردم. خدایا میخوام برگردم. من تصمیم رو گرفتم که برگردم. فقط خودت راه رو هموار کن. کمک کن که این دوری به سرانجام برسه. .................. پ.ن1: کسی از بابا لنگ دراز ،...
-
حال این روزای من.
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1394 22:51
خب خب خب سلام به همه دوستان. اول جا داره از تک تکتون معذرت میخوام که اینقدر دیر به دیر آپ میکنم. دوم از تک تکتون تشکر میکنم که منو فراموش نکردین و به اینجا سر میزنید. سوم اینکه من اینجا بودم یعنی هرکسی نظری میداد و سوال میکرد جوابش رو میدادم شاید یکمی با تاخیر اما بودم. و اینکه اگر کار ضروری دارید سمت چپ پایین قسمت...
-
جوانک عاشق 4
سهشنبه 29 دیماه سال 1394 23:43
الهام به سمت مجید حرکت کرد. دختری با قد معمول و بسیار لاغر که موهای خود را مانند پسرها کوتاه کرده بود. پوست سفید و چشمانی عسلی داشت. سلام سلام مجید خوبی؟ خوبم عزیزم. دیر کردی. اره بابام گفت می رسونمت تا سر چهار راه واسه همین طول کشید تا حاضر بشه. هر دو نشستند و پیشخدمت مثه همیشه سفارش رو جلوی آنها گذاشت. بازم سیگار...
-
دو کلوم حرف حساب
جمعه 25 دیماه سال 1394 22:20
سلام. لازم دونستم دو کلوم با همه دوستان وبلاگیم حرف بزنم. یه سری اتفاقاتی افتاده براتون. همه مشکل دارید میدونم. براتون ارزوی این رو دارم که همه مشکلاتتون حل بشه. اما یه سری چیزها هست که میخوام خودتون قضاوت کنید. مثلاً شما در زندگی واقعی خوشتون میاد یکی ییهو ول کنه بره؟ یکی جواب پیامتون رو نده؟ خب معلومه که خوشتون...
-
جوانک عاشق 3
سهشنبه 22 دیماه سال 1394 00:51
مجید همانطور که قدم میزد به ساعتش نگاهی انداخت. گویا منتظر چیزی بود. هر لحظه به اضطرابش افزوده میشد که ناگهان صدای گوشی اش در آمد. من دیگه خسته شدم/ بس که چشام... سریع گوشی اش را جواب داد: الو؟ ده دقیقه دیر کردی. نگرانت شدم. چی؟ همونجای همیشگی؟ باشه تا نیم ساعت دیگه اونجام. سریع از پارک خارج و سوار تاکسی شد. با خود می...
-
جوانک عاشق 2
یکشنبه 20 دیماه سال 1394 22:12
ببینم الهام تو واقعاً به ازدواج فکر میکنی؟ اره مجید خب مگه چیه؟ تو یه پسر سالم و جون و پاک هستی البته فعلاً فقط بیکاری و بزگترین مشکلت کار هست که بابام روی این حساسه. پسرم حواست کجاست؟ مجید از افکاری که در خود غوطه ور بود خارج شد و فقط به پدر گفت باشه بهش فکر میکنم. با خود میگفت باید یه صحبت جدی با الهام انجام بدهم....
-
جوانک عاشق
یکشنبه 20 دیماه سال 1394 00:19
ببین پسرم تو دیگه بزرگ شدی فکر میکنم دیگه لازم ازدواج کنی. خب من تا اونجایی که بتونم کمکت میکنم. درسته هنوز بیکار هستی اما خدا بزرگه زمان من هم وقتی ازدواج کردم بیکار بودم ولی بعد از ازدواج خدا رو شکر کار گیرم اومد. زندگی و رفاه پیدا کردم. بله پدر شما درست میگین ولی زمان شما با ما فرق میکنه. زمان شما تورم نبود. زمان...
-
پروردگارا من بنده توام
پنجشنبه 10 دیماه سال 1394 03:24
ای افریدگار گردون.این منم بنده کوچک تو. منم که در مقابل قبله گه تو ایستاده و با تو نجوا میکنم. تویی تنها یار تنهایان.به بزرگیت سوگند که این بنده گنه کار تو رو به تو اورده.جز تو کیست که دست یاری به سمتش دراز نمایم.خداوندا رحمتت را بر ماگگسترده نما تا در این زمانه بی یار و یاور نباشیم. راه راست را به ما نشان ده تا به کج...
-
ویژه نامه عید
سهشنبه 8 دیماه سال 1394 09:57
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد/ دل رمیده ما را انیس و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/ بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد عیدتون مبارک. ........................ قبل از اعلام جا داره از دو دوست تشکر کنم. اول از زهرای عزیز که هماهنگی به عمل آورد تا من با اساتید و دانشجوهای ارشد رشته خودم ارتباطی برقرار کنم و به جمع...
-
خدا هم با من شوخی میکنه
پنجشنبه 3 دیماه سال 1394 23:39
بابت نظرات مطلب قبلی ممنون اما گویا هیچکسی به اون قسمت درخواست کتاب ها توجهی نکرد بگذریم از دوستانی که باهاشون حرف زدم و قراه توی این راه کمک کنن کمال تشکر رو دارم. خب نمیدونم چطوری بگم ولی اینجوری شروع میکنم. دیگه خدا هم شوخی میکنه. قبلاً گفته بودم کارم یه روز هست ده روز نیست. به همین دلیل تصمیم هجرت گرفتیم. از طرفی...
-
خدایا این شادی رو از ما نگیر
سهشنبه 1 دیماه سال 1394 23:49
خب اول اینکه شاید مطللب این سری طولانی باشه. چون چند تا چیز رو دوست دارم با هم بگم. ما خونواده ای داریم بسی شاد و شنگول یعنی میدونید با آزار ابراز محبت میکنیم نا گفته نمونه که توی مشکلات مثه کوه پشت همیم. من تقریباً چند سالی هست که کارشناسی رو تموم کردم و چند باری واسه ارشد امتحان دادم اما خب راستش نخوندم (قبلاً گفته...
-
درهم و برهم
یکشنبه 29 آذرماه سال 1394 11:26
با سلام نمیدونم میدونید یا نه اما من برای نوشتن یه مطلب خیلی خیلی وقت میزارم. که مثلا اون نوشته به نحو احسن نوشته بشه. البته اینو باید بگم که از نظر خودم خوب باشه. چطور بگم دیدین وقتی لباسی می پوشین تا خودتون از اون لباس خوشتون نیاد و راضی نباشید. اون لباس قشنگ نیست؟ حالا نوشته هم همینجوره. حقیقتش این چند مدت (حدوداً...
-
پنجشنبه و اموات
جمعه 27 آذرماه سال 1394 00:20
از بچگی عاشقت بودم همیشه دوست داشتم منم تو رو داشته باشم. عاشق این بودم هر روز با هم بریم بیرون. بریم دور دور. به همه گفتم فقط تو رو میخوام. بزرگتر که شدم تصمیم گرفتم هر جوری شده تو رو داشته باشم. خیلی واسه داشتنت زحمت کشیدم. شب با یاد تو می خوابیدم. باز بزرگتر شدم یکمی نسبت بهت بی تفاوت تر از قبل شده بودم. میدونی...
-
من و بابام
یکشنبه 22 آذرماه سال 1394 23:24
یکی از بهترین دوران زندگی بنده اینه که پدری کاملاً طنز مثه خودمون داریم. خاطره ای که میگم برمیگرده به پارسال همچنین روزی. قبلش یه مقدمه چینی کنم. من یه گوشی نوکیا داشتم از همونا که بالاش چراغ قوه میخوره. و باید برعکس بگیری رو گوشِت تا صداش بلندتر به گوش برسه.من روی سقف استخر کار میکردم. تو ارتفاع 15 متری بودم که...
-
برای آیندگان
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1394 17:48
این عنوان رو از دوست عزیز فراری یاد گرفتم که برای آیندگان خودش نصیحت هایی می نوشت. عزیزترینم. زمانی که تو در کنارم باشی. تازه معنای احساس را درک خواهم کرد. وجود نازنین توست که من را کامل نموده و معنای واقعی من را به تصویر کشیده است. باور کن این تو هستی که وقتی صدایت میکنم باورم میشود که زندگی چیست. کنارم بمان و کنارم...
-
ببخشید دیر کردم
یکشنبه 15 آذرماه سال 1394 12:27
با سلام و خسته نباشید. قرار بود این مطلب رو جمعه بزارم ولی خب مشکلاتی پیش اومده که یکی دو نفر از دوستان خبر دارن. نشد بیام. معذرت. جا داره از همه تشکر کنم بخاطر نظرشون تو مطلب قبلی. خب هرکسی نظری داشت و این طبیعیه که اختلاف نظر بوجود بیاد. پس ناراحت نکنید خودتون رو دوسِ تان. از جودی تشکر میکنم بخاطر ارائه کتاب دینی...
-
نمیدونم
سهشنبه 10 آذرماه سال 1394 14:37
هنوز هم برام سوال هست و هیچکسی واسم حلش نکرده. از هرکی می پرسم یه سری حرفهای چرت و پرت میزنه و آخرش هم هیچی که هیچی. سوالم اینه. مامثل حیوانات اجبار هستیم یا اختیار؟ خب الان شاید همه بگن اختیاریم. بله قبول اما ببینید اگر اختیار داریم. پس چرا ما به اجبار توی این خانواده ای که هستیم به دنیا اومدیم؟ چرا مثلاً یه خونواده...
-
کمی انعطاف داشته باشیم.
جمعه 6 آذرماه سال 1394 23:38
یکی از مشکلات عدیده ای که باهاش دست و پنجه نرم می کنم سست عنصری هستش. اینکه یه مدت تصمیمی جدی بگیری ولی بعد یه مدت بزنی زیرش خیلی بده. نشونه بی اراده بودن فرد هست. اما من یه تعبیر دیگه ازش دارم.... بزارید با یه مثال تعبیرم رو بگم. توی رشته ما همه وسایل برقی رو برای محاسبات ریاضی صد در صد و ایده آل در نظر می گیریم. به...