-
چی بگم والا
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 10:38
سلام به تک تکتون خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ چه خبرا؟چه کارا میکنین؟ به قول یکی قربونتون برم عرضم به خدمتتون اینه که آقایون ، خانوما چرا هممون نقاب به صورتمامون میزنیم؟ تو جریانین که من شمال رفتم و الان واسه یه هفته برگشتم خونه وای که خدا این مردمی که الان میبینم همه از فامیل و اشنا و دوست و غریبه یه جوری باهات رفتار میکنن...
-
همش به این بستگی داره....
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 21:22
تــــــــــــــــــــلنـــــــــــــــــــــــــــگر
-
اندر احوالات من
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 12:53
سلام عرضم خدمتتون وقتی میخواستم بنویسم کلی چیز تو ذهنم بود که میخواستم بنویسم الان ییهویی همه اش پرید گویا من ماهی یه آپ میکنم خب اینم خوبه تو این مدت خیلی به پیوندهای دوستان سر زدم ولی دیدم بقیه هم مثل من هستن و داره خاک میخوره این بلاگ هاشون خب بگزریم (بگذریم، بگظریم ) این ماهی که گذشت کلی برام اتفاقهای جدید و جالب...
-
اراجیف
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 17:36
اجسام از آنچه در آیینه میبینید به شما نزدیکترند این حرف برای شما چه معنی ای میده؟ برای من این معنی رو داره : حل مشکلات از آنچه ما فکر میکنیم به ما نزدیکترند
-
بازی خدا
شنبه 26 تیرماه سال 1389 13:58
جا داره از داوش سهراب تشکر کنم واسه دعوتش به این بازی ( از این تشکرهای الکی و تعارف های کشکی) برو حالشو ببر همه در مورد خداشون گفتن منم از خدای خودم اینجوری میگم صدای ناز می آید ********** صدای کودک پرواز می آید صدای ردپای کوچه های عشق پیدا شد ********** معلم در کلاس درس حاضر شد یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد:...
-
شعر بابا
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 17:13
ببین بابا کنار قاب عکست ، دوباره رنگ دریا را گرفتم دوباره لا به لای خاطراتم ، سراغ بوی بابا را گرفتم سراغ خنده های مهربانی ، که بر روی لبت پروانه میشد میان سیل نامردی برایم ، فقط آغوش تو مردانه میشد غبارخستگیها ر اکه هرشب ، دم در، از نگاهت می تکاندی همیشه فکرمیکردم که دردل ، تمام بار دنیا را نشاندی دوباره دیر میکردی و...
-
اطلاعیه شماره 1
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 00:21
خب بالاخره خونه جدید پیدا کردم و از اون جنگجویان سیاه و فرماندهی و سربازانم نقل مکان کردم اما هنوز همونم همون علیرضا که میشناسید با چند تا تفاوت 1. اینجا آزادم هرچی بخوام مینویسم 2. در مورد همه چی مینویسم 3. امیدوارم هنوزم اراجیفم براتون جالب باشه
-
نظرتون چیه؟
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 23:54
یاد دارم در غروبی سرد و سرد میگذشت از کوچه ما دورهگرد داد میزد کهنه قالی میخرم دست دوم، جنس عالی میخرم کاسه و ظرف سفالی میخرم گر نداری کوزه خالی میخرم اشک در چشمان بابا حلقه زد عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت اما این زندگی است؟ بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه...
-
سال نو
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 18:27
سال نو بر همه دوستان مبارک