پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

دوستان

میدونی ادم به یه سنی میرسه دیگه دایره لغاتش محدود میشه دایره دوستاش محدود میشن. ادما کلا از یه جایی به بعد خسته میشن نه اینکه نخوان یا نتونن نه دیگه حوصلشون نمیشه البته این فرضیه رو برای این کشور میزارم. گاهش خسته میشی و نمیفهمی خسته شدی ولی یه روزی میرسه میبینی ا توام که مثه بقیه یه ارتباط محدود داری یه سری کارهای محدود رو میکنی و بعد حسرتش رو میخوری چرا اینجوری شد چرا. خیلی دوستتون دارم و واقعا بعضیاتون رو دوست دارم از نزدیک ببینم ولی از طرفی میگم نه بهتره همینطور ناشناس های شناس باشیم بهتره 

نظرات 1 + ارسال نظر
مونا یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 16:49

سلام باز داستانت رو نصفه نیمه گذاشتیااااا
ش.پ.چ.و.ل

نه نصف و نیمه نمونده گفتم یه ذره بگذره ببینم کسی یادش می مونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد