پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

story

تا حالا براتون پیش اومده که وقتی کسی استوری میزاره و به محض اینکه شما اون استوری رو میبینین دو سه دقیقه بعدش پاکش میکنه؟

خب چه برداشتی از این ماجرا میکنین؟

دوست دارم نظرتون رو بدونم

حالتون چطوره؟

اینکه تو به چیزی فکر میکنی و اون رو انجام میدی خیلی خوبه

اما تا حالا شده  که بدونین این چیزی که فکر میکنین کاملاً درسته و اگر انجامش بدین نتیجه اش رو میگیرین ولی انجامش نمیدین و عقب میندازین چقدر بده

میخوام در مورد دومی حرف بزنم

خیلیا میگن وای چقدر بده وای تو چرا اینجوری تو چرا اونجوری چرا این کار رو نمیکنی وقتی میدونی خیلی خوبه و....

اینجا میخوام به همه اون ادما این حرف رو بزنم که بابا جان شما نمیدونین قضیه چیه. چرا طرف اون کار رو نمیکنه در صورتی که خودش هم میدونه بده

یه چیزی هست به اسم دل مردگی. ادم که دلش میمیره دیگه دستش به هیچ کاری نمیره. دلش که میمیره دیگه کاری رو دوست نداره بکنه. دلش که میمیره دیگه هیچ هدفی نداره انجام بده. دل مردگی چیزی نیست که بگین طرف یه شکست خیلی بد بخوره نه دل مردگی از روزمرگی میاد از این میاد که تو روزهاتو تکراری بگزرونی البته اسم دیگه ایی روش می زارن که مناسب نیست اینجا بگم...

امیدوارم حال دل همتون خوب باشه و هیچوقت دل مرده نباشین

می نویسم شاید بر حسب اتفاق بخونه

کاشکی خدا یه چیزی رو اجبار میذاشت

اینکه وقتی تو یکی رو دوست داری اونم تو رو دوست داشته باشه

اینکه با یکی در ارتباطی و دوسش داشته باشی و اون هم بدونه اما خب تو میدونی اون به یکی دیگه وابسته هست ولی به روی تو نمیاره و توام به روش نمیاری و وقتی بهش میگی دوست دارم هیچی نمیگه خیلی سخته

امروز یکی از دوستان اومد و اینو بهم گفت هیچ جوابی نداشتم بهش بدم و دوست هم ندارم بیایین و دلیل بیارین ولش کنه و این چیزا

چون واقعا نمیتونیم خودمون رو جای اون فرد بزاریم

دوست داشتن چیز مهمیه و کاش بتونین توی این امر موفق باشین چون جز عذاب شبانه هیچی نداره

داستان جدید و واقعی

عاشق یه دختری شد که 3 سال ازش کوچیکتر بود ولی این سه سال میشد دو دهه مختلف یکیشون میشد دهه شصتی یکی میشد دهه هفتادی

دختره رو توی خیابون با پسر عموش تور کرده بود. 4 سالی میشد با هم دوست بودن. راستش نظر منو میخوای دختر خوبی نبود و همش لایی میکشید. پسره هم احمق عاشق پیشه.

خونواده دختره از هم پاشیده بودن و دختره پیش مامانش زندگی میکرد. مامانش پسره رو میشناخت و پسره بیشتر از اینکه با دختره حرف بزنه با مامانه حرف میزد.

بالاخره به زور تونست خونواده اش متقاعد کنه که برن خواستگاری...

قبل از خواستگاری بزارین یه ذره برم  عقب تر و همه چیزو از اول کامل تعریف کنم


..................

پ.ن 1: نل اگر هنوز میخونیم رمزتو ندارم من

مادر

توی تاک قد کشیده پا گرفتی روی سینم واسه پا گرفتن تو عمریه که من همینم

راز قد کشیدن تو عمریه دارم میبینم داری میرسی به خورشید ولی من بازم  همینم

نمیدونم اینو میشنوین چه حسی بهتون دست میده

اما حسی که به ادم دست میده فقط و فقط عشق مادری و فرزندی رو نشون میده

اینکه این همه سختی میکشن و بچه هاشون رو بزرگ میکنن اتفاقیه که فکر نمیکنم کسانی جز مادر درکش کنه

به احترام تمام مادرا این پست رو میزارم

کسانی که مادرشون رو از دست دادن ما رو توی غم خودشون شریک بدونن، کسانی که مادرشون در قید حیات هست  دعا میکنم که همیشه سلامت باشن، کسانی که در آینده مادر خواهند شد رو هم براشون آرزوی موفقیت میکنم


سال نو مبارک

از هرچی بگذریم سال جدید شروع شد همه ما سال قبل سال پرچالشی رو داشتیم اما امیدوارم در امسال این اتفاق برای هیچکس نیوفته


یه سری برنامه ریزی هایی کردم که امیدوارم بتونم یا بهتر بگم بزارن انجام بدم.

اوضاع احوالم خوبه امیدوارم اوضاع شما هم خوب باشه 


فقط اومدم بگم از زندگی لذت ببرین از تعطیلات لذت ببرین تو خونه بمونین تا زودتر بتونیم بیرون بیاییم

دوباره میگم سال نو مبارک

نمیای

سلام

خیلی وقته خیلی که نیومدم. اینقدر اوضاع بهم ریخته هست که بعضی چیزا رو واقعاً فرصتی براشون نمیکنی و فقط توی فکرشونی که اااا به این کار نرسیدم. دقت کردین جایی که کم میارید مجبورید که از خودتون بزنید خب منم مجبور شدم که از اینجا بزنم اما اخرش چی اخرش برگشتم چون اینجا تنها جاییه که وقتی همه مشکلات می ریزه رو سرم میام و کلی غر غر میکنم تا اروم شم. الانم همین شده

اونم بگم گم شدم همه چیزام ریخته بهم نمیتونم برنامه ریزی کنم کارامو سرو سامون بدم پ. کم اوردم. دلم میخواد یه مسافرت برم. دلم میخواد از همه چی بکنم و فرار کنم یه مدت اما هرجی میبینم نمیشه تعهد دادم به این کارایی که باید انجام بدم. دعا کنید زودتر تموم بشه. به سرانجام برسه

هندونه ها رو با هم بلند نکنید.

اینکه تو میای و مینویسی یه معقوله هست

و اینکه تو میای و می نویسی و نوشته هات رو دوست دارن یه معقوله دیگه

اما در هر دو صورت تو دوست داری و می نویسی این شباهت هر دو تا هست.

همیشه تو نوشتن سعی کردم تا می تونم چیزهایی بنویسم که شما دوست داشته باشین. جذاب باشه و از نظر نگارشی اصولی باشه.

اما اینبار میخوام جور دیگه بنویسم میخوام چیزی رو که خودم دوست دارم بنویسم.

آرزو های ادم تمومی نداره. همه ادما دوست دارن توی راس باشن. اینکه فقط اونا کتک بزنن. اونا خوشگل باشن. اونا اندام فیتی داشته باشن. اونا باهوش باشن. اونا گلزن باشن. اونا درس خون باشن. اونا رئیس مجموعه باشن. و....

اما خب تا حالا چه کاری کردی که بتونی اول باشی؟ یا اینکه مگه دوتا دست چند تا هندونه رو میتونه بلند کنه؟ انسان موجود کاملی هست و هرکاری رو میتونه انجام بده هرکاری. ولی خب خودش خواسته؟ و البته اینم بگم زمان ادم محدود هست. پس تو برای یادگیری و بهتر شدن توی همه چیز زمان کافی نداری نه اینکه تو نتونی. روز 24 ساعته ولی از این 24 ساعت چقدرش رو میتونی زمان بزاری برای بهتر شدن؟ تو حداقل بین 5 تا 8 ساعت در روز رو خوابی پس از 24 ساعت این تایم رو حذف کنی 16 تا 19 ساعت رو بیداری. توی اون ساعت ها 2 ساعت رو مشغول خوردنی. باز هم بین 14 تا 17 ساعت زمان داری. از این ساعت باید زمانی رو سپری کنی برای کار که درآمد داشته باشی. که این خودش 8 ساعت رو میگیره. پس باز هم تو بین 6 تا 9 ساعت زمان داری. توی این زمان حداقل 1 تا 2 ساعت رو کارهای بیهوده میکنی. 1 ساعت رو به خودت میرسی (حمام، دستشویی، پوشیدن لباس، آرایش و...) و تو در روز میبینی 2 ساعت زمان میمونه برای کاری که بهتر بشی. اگر بخوای توی اون 2 ساعت همه هندونه ها رو بلند کنی که نمیتونی اگر بخوای در روز دو تا هندونه بلند کنی عمر و زمان نمیزاره. پس بهترین راه چیه؟

بهترین راه اینه که اولویت بندی کنی کدوم چیز توی زندگیت اول شدن توش برات مهمه. اون رو اختصاصی تمرکز کن و اون رو اول شو اگر بعد ها عمری بود بقیه رو هم انجام بده. چون چند تا هندونه باهم بلند کردن فقط تورو در جایی نگه میداره و درجا میزنی...

.............

پ.ن.1: نمیدونم چرا حس کردم لازمه این رو بگم 

دست به قلم

بازم دست به قلم شدم و شروع کردم کمی اراجیف نوشتن دوباره پاکشون کردم بازم جدید نوشتم باز پاره کردم. دیدم نه نمیشه اینجوری فقط دارم به درختای دنیا ضرر می زنم در نتیجه بهترین راه رو انتخاب کردم بیام هی توی سیستم بنویسم هی بفرستم چرک نویس امروز چرک نویس رو نیگاه کردم دیدم اوووووو بالای 135 تا مطلب توی چرک نویس هست.

از طرفی توی پیغام ها رو هم نیگاه کردم از 4 سال پیش توی پیغام هست همه رو خوندم چه حسی داشت. و یادم اومد چه کسایی اینجا بودن و الان نیست و رفتن. هی روزگار


خب برگردیم سر اصل مطلب دوستان این پیوند های من خیلی قدیمی شده خدایی اگه نیستین و دیگه نمیایین بگین من یه ریزش بزنم اگر هم هستین که اعلام حضور کنید.

آرمین و آرش و سهراب و جودی و سارا و بهامین رو دیدم هنوز فعال هستند. اما بقیه نه میشه اعلام کنید. البته یکی زیر آسمان شهر هم کم و بیش هست.

......................

پ.ن1 : نل رمز گذاشتی من ندارم رمزتو.

پ.ن2: مردیت وبلاگتو گم کردم اگه میبینی وبلاگتو بزار.


تغییر اصول اول پیشرفت

اینکه می نویسی یه معقوله هست و اینکه دوست داری بنویسی و نتونی یه معقوله دیگه

اولی که هیچ

اما دومی خیلی حرفها می مونه تو ذهنت و از اونجایی که ذهنت خیلی زود گذر هست همه رو یادت می ره بعدش که بالاخره وقتش رو می کنی که بیای بنویسی هرچی زور میزنی هیچی به خاطرت نمیاد و میمونی اون همه اتفاق رو چطوری تونستی تو خودت هضم و حلش کنی که حالا فراموش کردی. از طرفی وقتی هم ننویسی پایگاهت میشه یه جای خاک خورده ولی خب چه میشه کرد مجبوری هر روز بهش سر بزنی و توش مطالب رو چک کنی. بگذریم خیلی چیزا تو ذهنم مونده و نگفتم و خیلی چیزها هم نمی خوام بگم

اما تصمیم گرفتم که بیام و از نو شروع کنم بیام و از زندگی چیز جدیدی برداشت کنم بهترین چیز توی زندگی اینه که خودت رو تغییر بدی و بتونی تغییرات رو توی عمل هم انجام بدی ما نه میتونیم دنیا رو عوض کنیم نه کشور و نه شهرمون رو حتی خونواده رو نمی تونیم عوض کنیم اما می تونیم خودمون رو عوض کنیم. هیچکس حق نداره به جای تو تصمیم بگیره و هیچکس هم حق نداره به جای تو نتیجه گیری کنه زندگی مال توست، تصمیم مال تو، اینده هم مال تو. باید ببینی جایگاهت کجاست و کجا داری سیر می کنی و می خوای کجا باشی. یه روزی ارزوهام چیزی بودن که الان شدن برام خاطره. پس هرچی جلوتر بری بالاخره میرسی بهشون فقط باید صبر داشته باشی. شاید باورتون نشه اما از همین الان که دارم می نویسم تصمیم گرفتم تغییرات رو نشون بدم و بهترین راهش هم همینه تو زندگی هرچی نیگاه میکنم میبینم که سریع تصمیم گرفتم سریع خودمو توی عمل انجام شده قرار دادم وگرنه هیچوقت نمیشد به جایی که الان هستم برسم. پس به نظر من بهتره که سریع تصمیم بگیری و سریع هم شروع کنی کاری به اخرش نداشته باش تصمیمی که درسته خودش درست میره جلو مگه اینکه کلا راه رو اشتباه رفته باشی و اینجوری هم باز به نظر من اشتباه نکردی و فقط برای تو شده تجربه. میدونم خیلیا میگن از زندگی بقیه و راه های اشتباه و تصمیمات دیگرون درس بگیر خب درست ولی اول اینکه هیچکسی تو شرایط تو نیست و توام تو شرایط دیگرون نیستی پس همه منحصر به فرد هستن توی این شرایط بهتره تصمیمی که یک نفر گرفته و به نتیجه نرسیده تو اصلاحش کنی قرار نیست همه دکتر بشن، همه مهندس بشن و... اما همه می تونن بشن فقط مهم اینه که مسیر رو درست برن و دیگه اینکه از مسیرشون لذت ببرن گاهی خسته میشیم میدونم خستگی داره دل زدگی داره دلسردی داره. اما توی این شرایط یه نگاه به عقب بندازید ببینید این همه راه اومدین ایا ارزش داره بزارید کنار و بگین از اول شروع میکنم؟ بدترین اتفاق ممکنه برای همه ما زمان هست زمانی که از دست رفته رو نمیشه برگردوند. خیلی ها تونستن زمان رو عقب بندازن و از زمان جلوتر باشن پس چرا ما نتونیم به شرطی که خودمون رو تغییر بدیم.

...............

پ.ن1: خیلی درهم و برهم نوشتم معذرت میخوام.

پ.ن2: تو ذهنم هی می اومد و نوشتم واسه همین اینقدر درهم شد. اولین باره که فی البداهه نوشتم.

پ.ن3: دوستتون دارم.

پ.ن4: قالب جدید چطوره؟