پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

داستان کوتاه قسمت اول

شدم مثه یه ربات. صبح از خواب پا میشم لباس میپوشم یه لیوان آب میخورم سوار ماشین میشم رو به روی دکه می ایستم یه پاکت سیگار میگیرم و توی مسیر یه نخ سیگار میکشم میرسم سرکار اولش بازی میکنم بعد صاحبکار که میاد یکم ور میرم با کار و ظهر ساعت یک ناهامو میخورم تا پنج فقط میچرخم و میرسم سمت خونه توی برگشت دوباره میرم پشت دکه یه سیگار میکشم و بعدش یه چایی میخورم میرم خونه و ساعت نه شام میخورم و میرم تو رختخواب اینقدر با گوشی ور میرم که ساعت یک میشه و میخوابم . این کل روزهای هفته میشه برای من چشامو باز میکنم میبینم ماه گذشته سال گذشته و من هنوز هیچی نشدم. میخوام برگردم به زمانی که چرا اینجوری شدم رو بگم بهتون. میخوام زودتر این زمان بگذره شاید اگه گذشته رو مرور کنم مشکل رو بتونم پیدا کنم ...


.........................................

پ.ن.1: واقعا این داستان رو تموم میکنم چون تا تهش رو توی ذهنم ساختم 

پ.ن.2: این داستان زندگی من نیست.

پ.ن.3: امروز اون بخش تماس با من رو خوندم 3 صفحه و خیلی چیزا واسم فرستاده بودن خیلی چیزا یادم نمیاد بحث چی بوده اما خیلی خوب بود 

پ.ن.3: سارا رمز بده. نل هم رمز بده اگه اینجا رو میبینین

نظرات 2 + ارسال نظر
نل شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 04:19

خوبم
چه خوب که پست گذاشتی

هاهاهاها.آغوش اسلام جایی برای من نداشت. رفتم تو آغوش مستکبران

ایشالا که کمتر شده باشه و رو به بهبود

خدا رو شکر
مرسی
اوه اوه پس من نیز برم در اغوش مستکبران
مرسی کمتر شده خدا رو شکر

نل دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 01:14

سلام
خوبی؟
خیلی وقت بود نیومده بودم وبت
ناامید بودم از‌نوشتنت

من دگ نمینویسم. شدم یک خواننده
چقدر دلم تنگ شده بود
دوست دارم بغلت کنم بس که دل تنگ دوستهای قدیمی ام

خوبی؟یکم از خودت بگوووو

سلام نل
خوبم تو خوبی؟
ای بابا کاش مینوشتی کم کم برگرد به نوشتن
مرسی بیا در اغوش اسلام
خوبم میگذره درگیری های زیاد زیاد زیادی بود توی این مدت بگم سر درد فقط

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد