من می توانم خوب ، بد ، خیانتکار ، وفادار ، فرشته خوب یا شیطان صفت باشم. من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم. من می توانم سکوت کنم ، نادان یا دانا باشم ، زیرا انسانم و این ویژگی های انسانی اند.
توهم به یاد داشته باش ، من نباید انچه باشم که تو می خواهی ، من خودم را از خودم ساخته ام ، تو را باید دیگری برایت بسازد تو هم به یاد داشته باش ، منی که از خودم ساخته ام ، آرزوهای من است و آنچه از من می سازی ارزوهایت یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان ها کیفیت زندگی را تعیین میکند ، نه آرزوهایشان ؛ و من متعهد هستم که انچه باشم که تو میخواهی و تو هم می توانی انتخاب کنی که مرا میخواهی یا نه ، ولی نمیتوانی انتخاب کنی که از من چه میخواهی !
تو میتوانی دوستم داشته باشی، همین گونه که هستم و من هم میتوانم دوستت داشته باشم همان گونه که هستی. میتوانی از من متنفر باشی بی هیچ دلیلی و من هم؛ زیرا که ما هر دو انسانیم و این جهان مملو از انسان هاست، پس این جهان میتواند هر لحظه مالک انسانی نو باشد و تو نمیتوانی برایم قضاوت کنی و حکم صادر کنی و من هم؛ قضاوت کردن و صدور حکم بر عهده نیروی ماورایی خداوندگار است، دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و دوست می دارند، حسودان از من متنفرند؛ ولی باز...
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد، به خاطر بیاوری آن هایی را که هر روز می بینی و با ان ها مراوده میکنی، همه انسانند و دارای ویژگی های انسانی با نقابی متفاوت؛اما همگی جایز الخطا.
نامت را انسانی باهوش بگذار! اگر انسان ها را از پشت نقاب های متفاوتشان شناختی! و یادت باشد که کاری نه چندان آسان است....
.......................................
پ.ن : اینا رو دوست داشتم بگم تو دلم بود که بگم و گفت
.......................................
ویرایش 1/1/1391 ساعت 08:52
نوروز مبارک
اول از همه مرسی از سهراب بابت دعوت
خب من در مورد کلاه گروه بندی حرفی نمی زنم اونم به این دلیل که اگه میخواست واسه من نظری بده من رو توی هیچکدوم از گروه ها نمی گذاشت چون هیچکدوم از اون خصلت ها در من نیست
در مورد بازی جملات متنفر:
باور کن دارم بهت راست میگم (خودتون در موردش هر برداشتی میکنید مجاز هستید)
ببین من دوست دارم که این حرف رو بهت میزنم ( به نظر من فقط پدر و مادر هستند که ادم رو دوست دارن و این حرف رو بهم میزنن منظور نصیحت و مشورت و این چیزاست)
...............
پ.ن 1 : پنج شنبه تولدم بود و تولد سایت هرکاری کردم نشد بیام نت 4 اسفند مبارک
پ.ن 2 : سه تا بلیط آزاد هرکسی دوست داره میتونه برداره و این بازی رو ادامه بده
(دوست دارم یکی از بلیط ها رو آرش برداره)
چرا باید یه ادم خوار بشه؟
چرا باید خفیف بشه؟
چرا باید یک کسی رو التماس کنی؟
چرا باید گله کنی؟
چرا نشستن از ایستادن و خوابیدن از نشستن راحت تره؟
چرا باید واسه انجام یه کاری جونت در میاد اخرشم نمیشه؟
چرا چرا چرا.......
..................
پ.ن 1 : خدایا شکرت. داده هات رو شکر که رحمته و نداده هات رو شکر که حکمت
پ.ن 2 : خدایا شکرت. هیچوقت تنها نیستم چون تو رو دارم
پ.ن 3 : خدایا شکرت. از کسی چیزی بخوایی اگه بهت داد منته اگه بهت نداد خفته ولی تو اینجوری نیستی
پ.ن 4 : قالب رو عوض کردم تصمیم داشتم سال تحویل عوض کنم ولی گفتم شاید زنده نباشم
پ.ن 5 : موزیک هم گذاشتم یه جورایی عاشق سنتور هستم ولی خب گیر نیومد این یه جورایی نسبتا شبیه بود گذاشتم کسی سنتور داشت خبرم کنه
سلامی به تاریکی شب به دل سیاه روزگار به چرک دستان بابا که وقتی از کار برمیگرده کلی میشوره ولی بازم رنگش همون تیره ای هست که بوده وقتی میاد و از خستگی با علاقه به بچه هاش نگاه می کنه و خدا رو شکر میکنه که بچه هاش سالم هستند همیشه تو دلش خدا خدا میکنه که بچه هاش چیزی نخوان که نتونه جور کنه. بگذریم خدا نگهش داره خدا همه بابا ها رو نگه داره
( یادم باشه یه دفعه هم از مامانا بگم)
اومدم بگم که خیلی وقته اینجا خواب بوده یه جورایی دیگه حوصله ندارم حوصله که نه حرفی ندارم مشکلات زیاد شده وقت نمیشه فکر کنم درباره موضوعی ولی ایشالا میخوام بیام و بنویسم شاید افکار به هم ریخته ام منظم شه به امید خدا. برام دعا کنید و در کنارم باشید
امشب تمام عاشقان را دست بسر کن
یک امشبی با من بمان با من سحر کن
بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه، دستی بزن، مطرب خبر کن
گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند
تا طاق ابروی بت من تا به تا شد
دُردی کشان پیمانه هاشان را شکستند
یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر
این خانه لبریز تو شد شیرین بیان حلوای تر
تو میر عشقی عاشقان بسیار داری
پیغمبری با جان عاشق کار داری..
پلاک 1673......
خب بالاخره وبلاگ هم یک ساله شد
حرفی ندارم بزنم ( گرچه هست اما نمیخوام بهش فکر کنم و به نوشته تبدیلشون کنم )
فقط : عید مبارک
به تو نگاه می کنم و می دانم تو تنها نیازمند یکی نگاهی
تا به تو دل دهد
آسوده خاطرت کند
بگشایدت تا به درآیی
من پا پس می کشم و در نیمه گشوده به روی تو بسته می شود
پیش از انگه به تنهایی خود پناه برم از دیگران شکوه آغاز می کنم
فریاد می کشم که ترکم گفتند
چرا از خود نمی پرسم آیا کسی را دارم که احساسم را
اندیشه و رویایم را
زندگی ام را با او قسمت کنم
آغاز جداسری شاید از دیگران نبود
آدمک آخر دنیاست بخند آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد شوخیه کاغذیه ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند