ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
و با رنگی پریده و چشمانی مثل وزغ از حدقه بیرون زده گفت که مشکلی پیش آمده. ازش پرسیدم چه شده که برگشت و گفت: آقای محمدی زنگ زدن و گفتن از ما شکایت شده و قرار است فردا بازرسی از صنف مورد نظر به شرکت بیاید. ته دلم خالی شد ولی به روی خودم نیاوردم و گفتم خانم ما هیچ کار خلافی نکرده ایم.ولی یاد بگیرید در بزنید و جلوی ارباب رجوع از این حرفها نزنید. شما بیرون باشید تا بیایم ببینم چه شده. به جوانک رعنای جلوی خودم دستور نشستن دادم گرچه نشسته او با ایستادن فرقی نداشت ولی خب گویا نشسته بود و خودم به دنبال منشی راه افتادم. از قضا از ما شکایت در خصوص تکریم ارباب رجوع و پارتی بازی در استخدام و این چیزها بود. خب حق داشتن آخر بدهی زن دایی عزیز فقط با استخدام آن پسر چلمنش فقط صاف می شد و من نیز مجبور بودم که اینکار را انجام دهم. با شنیدن این ها گفتم ای دل غافل شانس ما را ببین حالا که این یالقوز آمده برای استخدام، چه گرفتاری پیش آمده؛ کاش یکی بهتر می بود استخدامش می کردیم و اورا پیراهن عثمان نموده و قال قضیه را می کَندیم. مجبوریم چاره ایی بیاندیشیم. از پیش منشی به طرف اتاقم رفتم. با خود دو دوتا چهار تا می کردم و فکری خبیثانه ای به ذهنم خطور کرد.
جوان را استخدام کرده و یکی دو هفته او را نگه داشته آب که از آسیاب افتاد مقداری پول کف دستش گذاشته و او را دَک می کنیم. باید عادی رفتار می کردم تا لحظه ایی فکر پلیدی به سرش نزند.
بدو گفتم مدارکش را تحویل منشی بدهد و فردا برای جواب اینجا باشد. با خوشحالی از در خارج شد. از طرفی با خود خدا خدا نموده که فردا همزمان با بازرس وارد شرکت شوند...
.........................................
پ.ن1 : منتظر قسمت آخر در روزهای آتی باشید
پ.ن2 : کسایی که قسمت اول داستان رو نخوندند می تونن اینجا کلیک کنند
غاز کی کباب میشود ؟؟/
به زودی
فکر نمیکردم این قسمت ، همچین اتفاقی بیفته ! :D
مثل "کباب غاز" طنز شوکه کننده ای داره . :)
منتظر قسمت آخر ، خواهیم بود . :))
خوشحال هستم که راضی کننده شده
بیا ساقی!


بزن سازی! برقصانم!
چونان چرخی! بگردانم ،
سرم غوغاست. ... بفهمانم!
دلم شیداست! ... مرنجانم!
من! آن جانم! ، که جانم ، می فروشم. ...!
پی الهامی از وحی و سروشم ، ...
سروش آمد ،... ، به جانم عشق درافتاد. خروش آمد ،...، در این خم جوشش افتاد ،!
جوشش عشقی است ؛ که در دل می خروشد.
از خم وحدت! همی ، می می فروشد. .....
دیگه چیزی نبود نظر بدم یه شعر گذاشتم
مرسی حضورت باعث دلگرمی هست. قشنگ بود شعرت
بی صبرانه منتظر اتمام داستانم
چشم ویژه عید هست و چون دیگه عیدی نمونده به همین زودیا میزارم
یاد کباب غاز هم بخیرررر واقعا،یادمه من سر کلاس فقط میخندیدم!!
گرچه این داستان به حد اون نیست و نخواهد رسید اما امیدوارم تا اینجا لبخندی زده باشید
عیدتون مبارک....منتظر قسمت بعدی هستیم
مرسی و متشکر
چشم
سلام
تا اینجا که بخت با اون یارو یار بوده تا بینیم آخرش چی میشه
حالا خودم حدس میزنم اون یارو داره مث سریال مدیر کل نقش بازی میکنه...
هووم شاید اره شایدم نه نمیدونم
آره درسا شرو شده

اصن وقت نداشتم ببخشید.
ولی الان جبران میکنم اینقد نظر میذارم بترکی
منتظرم ادامشو بذاری.
خوش آمدی
بزار خوشحال می شویم
نمیدونم چرا با خوندنش یاد کباب غاز میفتم...
خب بالاخره یکی تونست تشخیص بده به همون سبکه اورین
یکم لحن یارو با خودش راحت تر باشه بهتره
دیگه تقصیر نویسنده هست باهاش صحبت میکنم البته احتمال میدم شاید مترجم دست برده باشه :دی