ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
نمیدونم از کجا شروع کنم بهتره از اینجا بگم بیکار که شدم پولمو که خوردن دستم به جایی بند نبود و نیست دیدم خیلی تنهام برگشتم خونه برخلاف تصور با آغوش گرم پذیرام شدن نمیدونم روز پدر نزدیکه من احساساتی شدم یا قسمت اینجوری بوده به خستگی و شکستگی پدر که نگاه کردم دیدم خیلی واسم زحمت کشیده از خودش زده به ماها رسیده دلم سوخت... از خودم بدم اومد... از طرفی هیچ مشاوری پیدا نکردم این یعنی من تنهام... با خدا مشاوره کردم به این نتیجه رسیدم که مشاور تنها خداست. تصمیم گرفتم بمونم پیش بابا و مامان میخوام نوکریشون رو بکنم گور بابای آینده خودم و عشقم و زندگیم... زندگی من اینا هستند. امیدوارم بتونم رو تصمیمم بمونم خدایا کمکم کن.....
.......
شاید گاهی باید چشم ها رو بست...
و اونوقت اعتماد کنی به خداییش...
امور کارها رو به خودش بسپرید...
ان شالله که همه چی درست میشه..
امیدوارم
ناراحت شدم ولی توکل بخدا کن . انشاله درست میشه
انشالله توکل به خدا
سلام
روزت مبارک
ممنونم و متشکرم دوست عزیز
علیرضا از ته دل،
*عیدت مبارک*
به منم سر بزن
ممنون عید شما خم مبارک
شما وبلاگتون تبلیغاتیه باز نمیشه که
سلام.تصمیم خوبی گرفتی.انشا... که خدا کمکت میکنه.موفق باشی