خب امروز به سرم زد یه کاری کنم
یه بازی اونم این که یه نوشته ایی رو تقدیم به دوستات کنی
خب خودم شروع میکنم
اول تقدیم به سهراب ( همیشه حس میکنم شعر رو دوست داره)
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
دوم تقدیم به آرش ( همیشه حس میکنم ادم مغروری هست و اطلاعاتش کامله )
روزى یک استاد دانشگاه شاگردان خود را به مباحثه طلبید. او
در کمال اعتماد به نفس از دانشجویانش پرسید: آیا خداوند همه موجودات را
آفریده است؟
یکى از دانشجویان با شجاعت پاسخ داد: بله.
استاد پرسید: هر موجودى را؟
دانشجو جواب داد: بله هر آن چه را که وجود دارد.
استاد گفت: در این صورت این جمله که خداوند شیطان را هم آفریده، درست است. چرا که شیطان هم وجود دارد.
دانشجو نتوانست به این پرسش پاسخ دهد و ساکت ماند.
استاد
با حالتى حاکى از احساس خشنودى با خود این طور اندیشید که بار دیگر
توانسته است اثبات کند که ایمان و اعتقادات مذهبى چیزى جز افسانه نیست.
در همین حال ناگهان دانشجوى دیگرى دست بلند کرد و پرسید: استاد آیا سرما وجود دارد؟
استاد پاسخ داد: البته که وجود دارد. آیا تو تا به حال سرما را احساس نکردى؟
دانشجو
با کمال احترام پاسخ داد: استاد در واقع سرما وجود ندارد. بر پایه نتایج
دستاوردهاى دانش فیزیک، سرما در واقع عبارت است از فقدان کامل یا غیبت کلى
گرما. یک شىء را تنها زمانى مىتوان مورد مطالعه قرار داد که انرژى از خود
ساطع کند و انرژى هر جسم به صورت گرما ساطع مىشود. بدون گرما اشیاء ساکن و
فاقد نیروى جنبش هستند و نمىتوانند از خود واکنش نشان دهند. اما سرما
وجود ندارد. ما خود واژه سرما را ابداع کردهایم تا پدیده فقدان گرما را به
کمک آن توصیف کنیم.
دانشجو در ادامه پرسید: تاریکى چطور استاد؟ آیا به نظر شما تاریکى هم وجود دارد؟
استاد پاسخ داد: البته که وجود دارد.
دانشجو
باز گفت: شما بازهم اشتباه مىکنید استاد. تاریکى نیز چیزى جز فقدان کامل
نور و روشنایى نیست. از نظر فیزیکى مىتوان نور و روشنایى را مورد مطالعه
قرار داد اما تاریکى را خیر. اگر نور را از منشور عبور دهیم، رنگهاى
گوناگونى براساس طول موج امواج نورانى از آن خارج مىشود. تاریکى نیز
عبارتى است که ما از آن براى توصیف حالت فقدان نور استفاده مىکنیم.
در پایان دانشجو از استاد پرسید: شیطان چطور؟ آیا شیطان هم وجود دارد؟
خود
وى ادامه داد: شیطان نیز بر غیبت خداوند در دل انسانها و حالت دورى از
عشق، بخشش و ایمان دلالت دارد. عشق و ایمان همانند نور و حرارت هستند. این
دو وجود دارند و فقدان آنها است که شیطان نام گرفته.
این بار نوبت استاد بود که حرفى براى گفتن نداشته باشد.
نام این دانشجو آلبرت اینشتین بود.
سوم تقدیم به آرمینا ( حس میکنم همیشه تو خودشه، خاصه، عاشق شکست خورده توی عشقه )
دختر 5 ساله ای از برادرش پرسید معنی عشق چیست؟
برادرش جوابداد : عشق یعنی تو هر روز شکلات من رو از کوله پشتی مدرسه ام بر میداری و من هر روز بازهم شکلاتم رو همونجا میگذارم .
و در آخر تقدیم به سمانه ( همیشه حس می کنم فمنیسته، از هرچی پسره بدش میاد، دنبال حقوق برابره )
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد.
بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد:
"اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم".
دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا...
و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نــه... خدا نکنه...
.....................................................................................
پ.ن.1: اول اینکه اون چیزی که تو پرانتز بود تصویری هست که خودم از شما ساختم
پ.ن.2: از همین 4 نفر دعوت میکنم برای بازی ( سهراب ، آرش ، آرمینا ، سمانه )
ببخشید آدرس اشتب شد...
منتظرم..
سلام خوبی؟؟
چ خبرا؟؟
چ کم پیدا...
آپم بیا..
بله بله! درست شناختی و درست حدس فرمودی! :د

اینجور آدمایی هستن این رفقا..
آفرین!
مرسی که شما نیز تایید نمودی
ترور ِ کامنتی تو روز ِ روشن!
من تکذیب میکنم
شاید کار یک گروه تروریستی باشه
آیا کامنت ِ من را خورده ای ؟! کامنت ِ من کو!؟ :D
اینجانب هرگونه کامنتی از طرف شما رو تکذیب میکنم
خدارو با خودم دوست دارم
خدارو با خودم و با درخت ها و سبزه هاش دوست دارم
خدار و با خودم و با درخت ها و سبزه هش و با دل های سبز بنده هاش دوست دارم
من دوست دارم پس هستم.
هستم ولی کجا؟
خیلی جالب بود نوشته هات پسر خوب
مرسی
حس بیخودی در مورد من میکنی ...

من شعرو دوست ندارم ... من عاشق شعرم و خیلی بیشتر از اینکه شعر بخونم شعر میگم خودم
دیگه از این فکرای سطحی در موردم نکن
چشم فکر نمیکنم کلا من در مورد تو اصلا فکر نمیکنم اینی هم که دیدی گفتم دلت خوش شه
متن هات خیلی جالب بود
خیلی خوبه که ادم انقدر خوب دوست هاش رو بشناسه
کلا عنوان وبت هم جالبه
زیاد اهل تعریف نیستم
همه چی این جا جالب بود
به امید امید هایتان
مرسی سکوت شما لطف
داری
بازی ِ جالبیه ، دوست دارم بنویسم ، بازی ِ قبلی ای رو هم که دعوت کردی دوست دارم بنویسم ، باید بشینم سره فرصت ببینم میشه یا نه ، یا چی . هر چند ، دوست دارم مال ِ همه رو با شعر بنویسم ... هوم
پس باید جالب بشه اگه با شعر باشه