پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

به حرفش رسیدم

هیچکس می گفت من اگه تو نباشی دیگه چطوری واسه گنده ها بکنم قاطی 

الان به اون حرف رسیدم اگه نباشه دیگه حال و حوصله ای واسه قاطی کردن ندارمم..........

سحرخیزی

امروز صبح زودتر از خونه زدم بیرون 

زمان ما باید ساعت 7 مدرسه می بودی ای خدا

الان بچه های ساعت 7:30 هنوز توی خیابونا هستند تازه به دبیرستانیا هم دقت کردم بد چیزایی نبودند خدا نگهدارشون باشه  زمان ما تقاوت دختر و پسر رو میشد از روی مانتو تشخیص بدی

خدا بخیر کنه

سلام بچه ها خوبین خوشین سلامتین؟

بالاخره اینجا یکمی باید گرد گیری شه 

خب اول اینکه بالاخره خدمت رو تموم کردم و راحت شدم اما مشکلات جدید داره میاد کار و زندگی و نداشتن پشتوانه مالی وای خدا که استرسش داره منو می کشه گرچه خدا رو شکر کاری دارم که خودم انجام بدم اما......

خب واسم دعا کنید یکمی فکرم مشغوله و سر در گمم

دیوانه

وقتی پیراهنم اتفاق عجیبی بود برای عریانی های تنم...

ذهن عریانم را چه کنم؟

تو بگو...

ذهنم را به کدامین لباس بیارایم تا آنچنان که هستم نباشم؟

می خواهم عاقل نباشم!

یک احمق بالفطره میان احمق ها؛

نمی خواهم دردهایی را که تو کشیده ای من هم تجربه کنم

من نمیخواهم عاقل باشم برادر

چرا که...

دیوانه ها خوشبخت ترین مردمانند.


...................


پ.ن : یه جایی یکی اینو واسم گفت نمیدونم چرا یهو یادم اومد و نوشتمش

اراجیف

دقت کردین چرا همیشه رابطه های پسرا و دخترا همش توی دعوا و کشمکش هست؟ همیشه دوستت میاد باهات درد و دل کنه از دعوا ها و مشکلاتتبا طرف مقابلش میگه و همینطور تو هم همش با طرف مقابل دعوا داری کلاً همش ایننجوریه حالا تو هی زور بزن که اینجوری نشه اما نمیشه. حالا تو توی این رابطه اسمی واسش نذار منظورم اسمی مثل دوست فابر، GF.BF، دوست دختر/پسر و هرچی که فکرشو بکنید. انوقت که این رابطه از عسل هم شیرینتر میشه اینجور روابط رو دوست دارم. به نظر من اینجوری سطح توقعات پایین میاد و احساس مسئولیت هم بیشتر میشه تجربه کنید ضرر نداره

هی روزگار

با سلام

اومدم تولد وبلاگ و خودم رو تبریک بگم که باز هم یک سال بزرگتر شدیم البته ناگفته نماند که الان یک هفته ای از این ماجرا گذشته

منتظر خبرهای خوب جدید باشید 

و در آخر یک جمله ته دلم مونده بگم اونم اینه اونی که گفته درس بخونی خدمتت راحت میشه به .... ننه اش خندیده

خدانگهدار تا برگشتی دوباره

و اینگونه میشود که در سن 25 سالگی میرویم سربازی

یکی گفت...

یه دوستی داشتم حرف خوبی میزد میگفت:

یا از کسی خوشت نیاد یا وقتی خوشت اومد امروز و فردا نکن تا دیر نشده برو جلو و حرفت رو بزن یا قبول میکنه یا نه  اینجوری حداقل حرفت رو زدی و بعد ها پشیمون نمیشی که اخ چرا حرفمو نزدم اگه میگفتم شاید قبول میکرد. جالبتر از همه اینه که بعد ها با یکی عن تر از خودت میبینیش اونوقت که تا ماتحتت میسوزه. پس برو و خودتو خلاص کن و تو افکارت واسه خودت از اون یه بت نساز و تو توهم باهاش زندگی نکن.


اون موقع ها میگفتم سخته بری و نه بشنوی هرچی که ساختی رو خراب میکنی شاید الان یه نگاهی بهت بکنه اما از فردا فحشم میخوری. اما الان باهاش موافقم

چی بگم

بعضی وقتها یه حس تنفری پیدا میکنی که نمیدونی از کجا نشات می گیره اما من میگم از اون خاطره های خوبی که داشتی تنها راهش هم اینه یا خاطرات رو بسوزونی یا خودت رو. خاطرات رو که نمیشه ولی خب خودت رو...! یه دوستی داشتم که میگفت وفتی با یکی هستی اگه دیدی داری از دستش میدی بکشش که دیگه دست کسی نیوفته الان که فکر میکنم حرف جالبی بوده اینجوری اون خاطراتی رو که باهاش داشتی رو دوباره با یکی دیگه جلوی چشمات مرور نمیکنه. هی....

سال 92

سال نو مبارک