پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

جوانک عاشق 5

مجید باز هم قدم زنان به سمت خانه روانه شد. در راه به آینده فکر میکرد. به این که نکند شخصی پیدا شود و الهام را از اون بگیرد. به این فکر میکرد که بالاخره چه باید کرد. چکاری؟ از اون آدم ها نبود که در خانه بنشیند و منتظر روزهای خوب شود. گرچه خانواده ای داشت که اگر تا اخر عمر هم در خانه می ماند کسی چیزی به رویش نمی آورد ولی خودش چنین آمدی نبود. نگاهی به ساعت انداخت تقریباً یک ساعتی راه رفته بود. کنار خیابان ایستاد و سوار ماشین شد و به سرعت به سمت خانه رفت. در را باز کرد و وارد خانه شد. پدرش مثل همیشه پای تلویزیون بود و نیم نگاهی به پسر سردر گمش انداخت. مادر در حال چیدن سفره شام بود به سمت اتاقش رفت و دراز کشید. سرش به طرز دیوانه واری درد میکرد. چشمانش را روی هم نهاد و سعی کرد به چیزی فکر نکن....

بین خواب و بیداری بود که درب اتاق باز شد. پسرم شام آماده است.چشمانش را باز نمود و نگاهی به ساعت انداخت تقریباً نیم ساعتی گذشته بود. سریع به سمت آشپزخانه رفت و سر میز شام نشست. تقریباً نفر آخر بود که می آمد؛ ولی نفر اولی بود که از سر میز بلند شد...


دو ماهی می گذشت و مجید هنوز از این کار به اون کار و از این شاخه به اون شاخه می پرید.دیگر نمیداست که چه باید بکند. آن شب مثه هرشب به پارک رفت و شروع به سیگار کشیدن نمود. رفتگری که در حال جارو زدن بود نگاهی به او انداخت و در کنارش نشست. مجید به احترام رفتگر از جایش بلند شد:

سلام ممد آقا خوبی؟

سلام پسرم ممنون خوبم. تو چطوری؟ جدیداً زیاد میای اینجا. از جمع کردن فیلتر سیگارات آمارتو دارم.

جمله اش را با خنده تمام نمود.

- بله ممد آقا . یکمی درگیرم.

- میدونم. شما جوونا رو همه میدونم ماجراهاتون رو. قبل از اینکه همتون بیاین توی این پارک پاتوق کنید. اینجا کار میکردم تا به الان. بزرگ شدن تک تکتون رو دیدم. میدونم مشکلاتتون چی هست.

- راستش ممد آقا اوضاعم بیریخت شده. میدونی که قبلاً همه چیز رو تعریف کردم. واست.

- آره پسرم. ببین میخوام یه چیزی بگم. اگه یکی بهت بگه بین دو چیز فقط یکی رو میتونی انتخاب کنی. چیکار میکنی؟ اونی که موندگاره انتخاب میکنی یا اونی که موندگار نیست؟

- خب بستگی داره چی باشه.

- اگه بگن یا کار رو انتخاب کن یا عشقت رو کدومو انتخاب میکنی؟

- خب عشقمو با کار میخوام.

- فقط یکی.

در این لحظه بود که مجید مردد شد. دو راهی سختی بود نمیدانست که کدام مقدم تر هستند که باید انتخاب کند. ولی تصمیم گرفت. نمیتوانست از خاطرات خوب الهام دل بکند.

- عشقمو

-پس تو یک احمق بزرگی. عشقت موندگار نیست. تو اگه کاری نداشته باشی نمیتونی عشقت رو نگه داری. این یعنی اینکه تو واقعاً معلوم نیست دنبال چی هستی. من 25 سال رفتگر اینجام فقط به این خاطر که بتونم خونوادمو نگه دارم. این سوال رو یکی از من پرسید و من کار رو انتخاب کردم و الان لباس نارنجی تنمه. البته اینو بگم که بعد ها شانس اوردم و عشقمو هم به دست اوردم و هنوز که هنوزه باهاش زندگی میکنم. توام شاید این قاعده صادق باشه برات. بهش فکر کن. تصمیم بگیر. برای عشقت هر کاری بکن. نه هرکاری.

- منظورتون از هرکاری بکن نه هرکاری چیه؟

- هرکاری بکن یعنی یک شغل انتخاب کن و توش هرکاری ازت خواستن انجام بده. خورد شدی هم حرفی نزن. برای زندگی. ولی نه هرکاری. یعنی دست به هرکاری نزن. کارهای خلاف رو نکن.

- ممنون ممد آقا بهش فکر میکنم. الان اگه اجازه بدین برم خونه...

چیزی درون مجید به جنبش افتاده بود.

.....................

پ.ن1: اونجوری که میخوام پیش نمیره. ببخشید که بدشده نوشتنم

نظرات 1 + ارسال نظر
مونا یکشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 01:48

سلام.داستانت واقعا داره مشکل جوونا رو میگه..ولی سخته ک عشقتو رد کنی واسه پول یا کار.ب نظر من الهام عاشق نیس ک بخواد مجید رو بخاطر کار نداشتش ردش کنه.نمیدونم شایدم گشنگی نکشیدیم ک عاشقی یادمون بره

با اخر جمله ات موافقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد