پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

جوانک عاشق 2

ببینم الهام تو واقعاً به ازدواج فکر میکنی؟

اره مجید خب مگه چیه؟ تو یه پسر سالم و جون و پاک هستی البته فعلاً فقط بیکاری و بزگترین مشکلت کار هست که بابام روی این حساسه.

پسرم حواست کجاست؟

مجید از افکاری که در خود غوطه ور بود خارج شد و فقط به پدر گفت باشه بهش فکر میکنم.

با خود میگفت باید یه صحبت جدی با الهام انجام بدهم. باید ببینم که الهام بعد از دو سال تصمیمش برای با من بودن چی هست. اون دوستم داره مطمئن هستم اما عقلانی فکر میکنه و احساساتش بر تصمیماتش غلبه نمیکنه پس باید بفهمم که تصمیمش چی هست.

در این افکار بود که از در خانه خارج شد. در گوشه ای ایستاد. فندکش را درآورد و سیگارش را روشن کرد و به سمت پیاده رو قدم گذاشت. نمیدانست به کجا می رود ولی همینطور قدم میزد و سیگار میکشید... با خود فکر میکرد: خدایا یعنی میشه منم به الهام برسم؟ یعنی کار پیدا میکنم؟

به چپ پیچید و راهش را تا پارکی که همیشه در آن می نشست و سیگار می کشید ادامه داد. روی یکی از نیمکت های پارک ولو شد و به اطراف نگاه میکرد. دستی به روی شونه اش احساس کرد.

سلام مجید. چطوری؟ چرا تنهایی؟ زنگ می زدی با هم می اومدیم.

سلام محمد. خوبم. بی حوصله بودم خواستم یکمی تنها باشم. از طرفی توی این وقت روز اکثراً سر کار هستند.

محمد دوست مجید قدی کوتاه و شکمی برآمده داشت. همیشه موهایش را تیغ میزد. ته ریش کم پشتی روی گونه های سرخش می گذاشت. چشمانی گرد و لب هایی درشت بر روی صورتش نمایان بود.

محمد: مجید جون داداش. یه نگاه به دور و برت بنداز. ببین همه جوون هستن و نشستن سیگار میکشن. به نظرت چرا اینجوریه؟ خب چون کار نیست. پس دیگه نگو فکر کردم سرکاریم. 

مجید نگاهی به اطراف انداخت.

مجید: راست میگی حاجی. همه بدون امید کار و زندگی اینجا جمع شدن.

محمد: خب حالا بگو ببینم تو فکر چی هستی؟

مجید: والا راستشو بگم بیکارم. الان سه ساله درسم تموم شده سربازی هم معاف شدم ولی هیچ کاری نیست. هرجا میرم دو ماه سه ماه نگه میدارن منو و بعدم عذرم رو میخوان. نمیدونم چیکار کنم.

محمد: ای بابا می دونم چی میگی. لامصب با هفتصد تومن پول میخوان یه جوون زندگی بچرخونه. جون تو چند باری کلاهبرداری خواستم بکنم اما نمیشه. میدونی تو ذات ما نیست. رو سفره بابا ننمون نشستیم بلد نیستیم دغل کنیم.

مجید: اره. از طرفی سرمایه نداریم. کلاً موندم چیکار کنم. تو خونه بابا اینا گیر دادن تا کی میخوای همینجوری بچرخی بیا و سر و سامون بگیر.

محمد خنده ای کرد و گفت: به به پس مبارکه.

مجید: نه بابا تو که میدونی من یه نفر رو میخوام ولی خب نمیتونم با این شرایط برم جلو.

محمد: ای بابا مجید جون همه ماها یکی رو میخوایم ولی خب بی مروت بهش نمیرسی. من دیگه برم خونه.

سیگاری روشن کردند و در کنار هم کشیدند. و بعد از خداحافظی هر کس به طرف راهی روانه شد....

ادامه دارد....

........................

پ.ن1: دیشب نوشتمش و تنظیمش کردم یه ساعت دیگه ارسال بشه اما نمیدونم چرا ذخیره نشده بود و الان دوباره نوشتم.

نظرات 20 + ارسال نظر
mooty پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1394 ساعت 15:43 http://dj-mooty.blogsky.com

خخخخخ ن ناز میکنم فقط بخاطریکه دلشون نشکنه خخخ

اره جون خودت

هم راز چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1394 ساعت 22:49

سلام
اومدم یه تشکر ویژه کنم ازتون بخاطر سلیقه و انتخاب خوبتون :-)))
درست حدس زدید! منظورم اسم انتخابیتون برای گل باقالی جان هست. من که خیلی ازش خوشم اومده و قصد دارم مِن بعد همینجوری صداش کنم....خیلیم بهش میاد.
در کل ایول داری برادر. با تشکر.

خواهش میکنم دیگه چیزی بود که از دستم بر می اومد. ولی نامرد نذاشت تو لیستش. عقده اییه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 14:38

من قهرم دیگه:/

شما قهرید قبول ولی کی هستید تا گل بیارم اشتی کنیم

گرچه از رو ای پی تشخیص دادم اما خواستم یاد بگیری اسم بنویسی خخ

بیا اشتی

jj سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 14:11

برای چی نظر منپ تایید نکردی؟!:/

عقده ای داشتم ناهار میخوردم بیا تاییدش کردم

پرستو سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 12:36 http://the0emigrant0shorebird.blogsky.com/

راستی قضیه ی هجرت چی شد؟

در دست تعمیر هست :دی
جا رو گرفتم اوکیه یه سری ریزه کاریا هست باید حلشون کنم و تحویل دیگران بدم که بتونم هجرت رو انجام بدم

پرستو سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 12:35 http://the0emigrant0shorebird.blogsky.com/

درست درسته. با این اوضاع اقتصادی و اجتماعی جوونها حق دارن از ادواج بترسن. پسرها میترسن دختره یهو فیلش یاد هندوستان کنه و مهرش رو بذاره اجرا. دخترها میترسن پسره بره با یکی از این داف های همه جا عملی. خرج ازدواج و زندگی هم که قربونش برم سر به فلک میزنه.

اره دقیقا همینطوره

Sara سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:17 http://www.motevalede-december.blogsky.com

بنظرم مجید یه خلاف گنده میکنه و سال ها در کنار هم به خوبی و خوشی زیست میکنن فقط اون بچه ته تغاریشون اسمال خیلی شره فک کنم کار بده دستشون سر پیری:)) متوهمم خودتی

پروردگارا اینم همون دوست جودیه جفتشون رو شفا نده بذار بخندیم.
سارا راستشو بگو چی میزنی توهمت خیلی خوبه :دی

سیاهچاله سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 08:30

سیگار خطرناکه حسن:دی
خلاصه گفته باشما، مجید که بچه ی همسایه اس، ولی تو اگه یه روزی سیگار بکشی از پهلوی سمت چپت آویزونت میکنم...خشم اژدها همچنان:دی

اوهوم همش از یه سیگار شروع میشه :دی
چشم مادر جان :دی

موج سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 08:29 http://delnevashtehae1moj.mihanblog.com/

معظل بزرگ جامعه . بیکاری ، بی پولی ، ازدواج

دقیقاً

بانوجان سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 00:58

خب دیگ!
منک نگفتم دارم ب چیزی فک میکنم!گفتم درس,دوم خلاف درس اوله!
استاد,دیگ...!

بله همین خلاف هم بودن نشونه این رو میده که فکرت سرعت تمرکز کردن رو داره

ج.آ سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 00:55

من نمیتونم صبر کنم !!بخاطر همین دنباله دار ها رو نمیخونم:دی
اصلا طاقت ندارم هی منتظر بمونم بعد بری بیای یه هفته بعد...
همین چیستا یثربی حال منو از هرچی دنباله داره به هم زده...تا شصت رفتیم جلو...انقد دیر دیر بیرون داد و انقدددددر شخصیت اضافه کرد که همه رو با هم قاطی کردم....آش شله قلمکار بود://
فلذا...هروقت به پایان رساندی منتظر بمان من بیایم مرحمت کنم بخوانم...!!فلذا:دی

تو چیستا رو با من مقایسه میکنی؟
باشه پس هروقت تموم شد صدات میکنم :d

سحر سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 00:41

چقد روی سیگار کشیدن تاکیدد شده بود:|
سیگار بده هااا: d بگید پیاده روی برن مخصوصا محمد:d

خودم هم همین حس رو داشتم خیلی تاکید شده.
بله چشم صحبت میکنم از فردا صبح دو ساعت ورزش کنن. مخصوصا محمد

بانوجان سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1394 ساعت 00:41

ینی چیییی؟؟؟
قرار شد ب چیزی فک نکنم دیگ!

ببین هنوز درس اول رو یاد نگرفتی.

به چیزی فکر نکن و فکرت رو باز نگه دار.

بانوجان دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 23:56

میگم یوخ غم انگیز تمومش نکنیااا
هندی هم نشه دیگ!مغسی
تا اینجا ک خوب بوده...


راسی استاد..
درس اولتونو یاد گرفتم...!:)

سعی خودم رو میکنم که خواننده پسند باشه
مرسی...

خب حالا اولین چیزی که یادت میاد رو بگو (این درس دومه)

سیاهچاله دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 22:35

حقشه جوری با پشت دست بزنم تو دهنش که سیگار بره توی نایش گیر کنه،ایکون خشم اژدها...
مجید تویی؟:-D

اینقدر خشونت چرا اخه؟ حرص نخوری ها جوش میزنی.
من غلط بکنم مجید باشم

Sara دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 19:21 http://www.motevalede-december.blogsky.com

غم غصه خودمون کم بود از امشب غصه مجید و الهام رو هم بخوریم:|

اخ که من خودم دارم همینجوری زار زار واسشون گریه میکنم. یعنی به نظرت چی میشه اخر سر؟

Meredith دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 16:47 http://dr-coffe.blogsky.com

:( چی بگم؟
غم انگیز ننویس! یا بهتره بگم رآل ننویس :/ تخیلی با پایان خوب بهتره....زندگی واقعی به اندازه کافی غم انگیز هست

هیچی نگو. سکوت کن. اینجوری بیشتر حرف زدی.
اتفاقاً همیشه طنز نوشتم میخوام خودمو به چالش بکشم ببینم میتونم جدی هم بنویسم. البته جدی واقعی و تلخ

mooty دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 16:06 http://dj-mooty.blogsky.com/

اوخی بیچاره! ولی من دلم روشنه واسش
عاشق عاشق عاشق
ن داداش اومدم خونه شام و عصرونمم خوردم ممنون خومشزه بودن
اونا باید خجالت میکشیدن ک کشیدن دفعه بعد نازشون میکنم

زیادم روشن نباشه ها ییهو دیدی سوخت
نازشون نکن یه وخ نازت میکنن

هم راز دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 15:49

بشون بگو سیگار نکشن....ایش !

چشم دیگه نمیکشن

مهندس جان دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1394 ساعت 14:31 http://mohandesjan.blogsky.com

حق داره مجید بیچاره ‌:(

اره موافقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد