پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

خاطره ایی از مدرسه

قبل از اینکه ماجرای اصلی رو براتون تعریف کنم باز هم مثل همیشه باید یه سری اطلاعات رو بهتون بدم.

بنده به همراه خانواده مسافرت رفته بودیم و اول مهرماه به شهر تشریف فرمایی کردیم. سال اول دبیرستانم بود و هنوز جایی ثبت نام نکرده بودم. هرجا پا می ذاشتم میگفتن نه. آخر سر با یه آشنا بازی که البته چون بحث پول در میون بود مدرسه غیر انتفاعی (الان نمیدونم اسمشون چی شده و چند تا هست اما زمان ما یه مدرسه پولی در کل شهر موجود بود که بهش می گفتم غیرانتفاعی) راضی شدن ما رو ثبت نام کنن. بالاخره ما راهی اون مدرسه شدیم. هیچکس رو نمیشناختم. اینا از همون بچه سوسول هایی بودن که از دوران دبستان مدرسه رو تسخیر کرده و تا آخرش مونده بودند. وارد کلاس که شدم یک نیکمت در ستون وسط، نیکمت آخر قرار داشت. از اونجایی که قدی دراز هم داشتم مجبور بودم به سمت تنها جای خالی پیش برم. معلم اون روز ریاضی بود. وارد شد و شروع کرد از اول یکی یکی پرسید که از کدوم مدرسه اومدین و معدلتون چنده. من پیش خودم می گفتم ای به خشکی شانس الان می رسه به ما ضایع می شیم. ای بابا آخه من چطوری بگم از بدترین مدرسه ممکنه توی شهر اومدم. اینجوری همه فکر می کنن من قاچاقچی و خلافکار هستم و هر اتفاقی پای من نوشته می شه. غافل از اینکه گوش بدم که اینا چی میگن. توی این افکار بودم که ییهو شنیدم اسمم رو صدا می زنه. بلند شدم و خودم رو معرفی کردم.

معلم: از کدوم مدرسه هستی پسرم؟

از مدرسه شهید حیدری. ( این جمله رو که گفتم تمام سرها با صدا سمت من برگشت. هنوز صدای سرها تو گوشمه )

معلم: معدل؟ ( کمی با تمسخر این رو پرسید)

19.50 هستم آقا

معلم: ببینید. یاد بگیرید اینم یک نمونه که توی بدترین شرایط میشه درس خوند.

من هاج و واج نگاه می کردم قضیه چیه وقتی نشستم بغل دستیم گفت

دمت گرم عالی بود بالاترین نمره کلاس بودی تا اینجا.....

خلاصه سرتون رو درد نیارم به این دلیل یه معروفیت و محبوبیتی در مدرسه پیدا کرده بودم و همه من رو میشناختن. از طرفی توی یه مدرسه خلافکار بودن در زمان قدیم کلی کلک و حیله بهم یاد داده بود که چطوری میشه بقیه رو اذیت کنم.

خب حالا می ریم سر اصل مطلب

آقا ما یه معلمی داشتیم از اونایی که جا نماز آب میکشه؛ معلم دینی. خیلی هم با ما لج بود. یه جوری شده بود شب ها کابوس این رو میدیدم. دیگه زده بودم به سیم آخر گفتم یه بلایی باید سرش بیارم. ( سال های هنرستان رو که تعریف کنم می فهمید این کاری که قراره بکنم چقدر بچگانه بود )

یک روز زنگ تفریح موندم کلاس کسی هم جرات نمی کرد بگه بیا برو بیرون به همون دلایل بالا. هیچی ما چهارتا پونز کار گذاشتیم توی صندلی منتظر که اقای معلم بیاد بشینه و با خیال راحت رفتیم بیرون از کلاس. زنگ خورد. یکمی دلهره داشتم ولی به سمت کلاس راهی شدم وقتی برگشتم معلم نیومده بود و داشتم وارد کلاس میشدم که چشمتون روز بد نبینه دیدم یکی از بچه ها داره میره سمت صندلی معلم. پریدم سمتش و با داد گفتم نشیییین. ولی دیر بود اون نشست. نشستش همانا و پونز رفتن توی پشت طرف همان. بچه مردم شروع به جیغ و داد و گریه کردن کرد. از شانس بدم معلم هم رسید و دید بچه داره گریه میکنه برگشت و گفت چکارش کردی؟؟

گفتم : آقا رو پونز نشسته و دوخته شده به صندلی نمیتونه بلند شه. 

چی؟ پونز.... و به سرعت به سمت بچه مردم رفت و به زور از روی صندلی بلندش کرد و از شانس بد پونز تو پشت بچه مردم شکست. معلم ما هم نشست پشت بچه و هرکاری کرد سوزن رو در بیاره نتونست. برگشت رو به کلاس کرد و گفت همه بیرون و جز چند نفر من جمله من ( تقریباً سه نفر بودیم ). برگشت به پسره گفت شلوارتو دربیار اون بد بختم حرفشو گوش کرد. من ابله هم اون لحظه پوزخندی زدم که گویا معلم فهمید کار من هستش. معلم دوباره به پشت بچه خیز برداشت  و شروع به ور رفتن با اون کرد بالاخره بعد از چند لحظه موفق و خوشحال رو به ما گفت درش اوردم. سوزن رو در آوردم. برین دفتر پنبه بیارین. با سرعت رفتم سمت دفتر و رو به ناظم گفتم: پنبه... پنبه .... پنبه می خوام 

ناظم بلند شد و گفت پنبه برا چی میخوای. منم پنبه رو گرفتم و گفتم ک..و..ن بچه مردم خون اومده.

ناظم : چی؟ وایسا ببینم چی شده ها ؟

ولی دیر بود چون من به کلاسمون رسیده بودم و دیگه جلوی چشم ناظم نبودم اونم اومد سمت کلاس ما و از ماجرا پی برد. از اون روز سه روز اخراج بودم ولی خب این خوبی رو داشت که از اون روز به بعد معلم مذکور با من خوب شد و رفتاری شایسته انجام می داد. اینو نفهمیدم ترسیده بود بلایی سرش بیاد یا واقعاً خوشش اومده بود از این کار.

---------------------

پ.ن1: وبلاگ شده خاطرات من در گذشته 

پ.ن2: اینو خیلی وقته تو چرکنویس گذاشته بودم اما تصمیم گرفتم انتشارش بدم.

پ.ن3: خاطره خنده داری نبود فقط باید اونجا می بودید و از نزدیک لمسش می کردین  ( خاطره رو میگم)

پ.ن3: ای همکلاسی عزیز که اون بلا سرت اومد اونم ناخواسته منو ببخش. من بی تقصیرم. تقصیر خودت بود کی گفت بری بشینی روی اون صندلی به اون نرمی.

پ.ن4: قبلاً گفته بودم که یک عزیزی دوست دارم اینجا رو بخونه ولی خب بهش نمیشد ادرس بدم. الان آدرس دادم. خوشحالم که اینجا رو می خونی

نظرات 25 + ارسال نظر
مونا پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 13:44

فقط اونجاش که ک..و...ن بچه مردم خون اومده

sara سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 16:55 http://www.motevalede-december.blogsky.com

قسمت ذخیره مشخصات نیس وگرنه میدونم که اگه بزنم مشخصاتم ذخیره میشه،خیلی خفنی:)

ا واقعاً
باشه درستش میکنم
ممنون میدونم خفنم :دی

یکی زیر آسمان شهر یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 23:13 http://mylifetimenotes.blogsky.com

واااااای عجب کاری کردین....من فکر میکردم فقط خودم خبیث بودم ولی انگاری دست بالای دست بسیار است

خبیث بودن چیز خوبی نیست من باهاش مخالفم

بانوجان یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 20:45 http://banoo217.blogsky.com

عجب...
پسرا ازهمون اول دنبال توجه ان!!
ولی دوستتون حقش بوده!میخاس زیرشو نیگا کنه!(اصنم تقصیر شما نبوده)
ان معلم بنده خداتونم جونشو دوس داشته احتمالا!!!

نه اینجوریا هم نیست
بله تقصیر خودش بوده چه معنی داره نگاه نکنه
شاید

J.a یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 20:01 http://daddy-long-legs.blogsky.com/

آره من و سارا نداریم،الکی نیس که!من ساقدوششماا:-)

ا بسلامتی پس اون همه پست های عاشقانه اش جواب داد بالاخره یا نکنه اون دستی که رو سرش کشیدم :دی

sara یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 19:16 http://www.motevalede-december.blogsky.com

ببین به این کامنت دونیت بگو مشخصات منو حفظ کنه ها قالبمو یکی از دوستام درست کرده قبلا خاستم یه سری تغییرات ایجاد کنم ولی امکانش نیس،ممنونم علیرضا:)

خواهش میکنم.
تیک رو بزنی کامنت دونم می فهمه. بهش گفتم
ولی کاری که گفتم بکنی قسمت نظراتت درست میشه

sara یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 17:50 http://www.motevalede-december.blogsky.com

داریم درس پس میدیم عااااقا:))

چوب کاری نفرمایید شوما خودتون استادی

sara یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 16:57 http://www.motevalede-december.blogsky.com

منو جودی ازین صوبتا باهم نداریم:)

بله بله ندارید خدا واسه هم نگهتون داره

sara یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 16:56 http://www.motevalede-december.blogsky.com

عه،همش میگم یه چی داره تو پهلوی من فرو میره پ سیم خارداره:))

ببین فقط دوستای ناباب سیم خاردار بهشون می خوره ها حواست باشه

مهندس جان یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 11:47 http://mohandesjan.blogsky.com

این اولی بود
این خندیدن نیستا، همینطوری هی داره تایید می کنه و با دقت می خونه تا به اصل ماجرا برسه

بله بله ولی خب تایید با لبخند هست

بهامین یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:44

سلام
بنده خدا اون پسر
شیطنت های پسرانه
فندق و پسته بااینکه هنوز 2سالشون نشده
اما شیطنت پسرانه ازالان تو رفتارشون معلومه
یاد دوران مدرسه خودم افتادم
همیشه کلاس ما شیطون ترین کلاس بود
من باوجود شاگرد اول بودنم
با همه بچه ها خوب بودم
یادش بخیر باخوندن این پست
باد دبیرستانم افتادم
یاد دبیر دین و زندگی خودم

امیدوارم مثل من نشد اون پسته وفندوقتون

sara یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:04 http://www.motevalede-december.blogsky.com

بدم فیلترت کنن هاااع؟؟؟ تو وبت که ایشالا پونزی چیزی نذاشتی فرو بره بهمون،ما جنس لطیفیم دردسر میشه برات:))

ای وای نه فیلترینگ No .
نه متاسفانه پونز نیست ولی سیم خاردار دو وبلاگم کشیدم

sara یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:03 http://www.motevalede-december.blogsky.com

جودی اون عزیز مذکور منم:))

ای وای چرا لو دادی نمی خواستم کسی بفهمه

حسین یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:40 http://alonecabin20.blogsky.com/

سلام اقا علیرضا
خوبی شما
از وبلاگ خانم همراز با وبت اشنا شدم ،دست نوشته هات خیلی خوبن و قشنگ و خوندنیریالو ممنون میشم به وبم سر بزنی و تبادل لینک کنیم
مرسی

خوش اومدی.
ممنون که سر زدی.
حتماً. خوشحال میشم.

موج یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:24

جالبه تمام پسرهای ایرانی از این دست خاطرات دارن

اوهوم. :دی

سیاهچاله یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 08:34

آیکون غش غش غش غش خندهههههههه :)) =))
بعد چه جوری پونز شکست؟ مگه پونز اصلا می شکنه؟
بمیرم برا دردی که بچه ی مردم می کشیده :/
بترکی بچه جان :/
من فک میکردم خودم ته خلافم :/ نگو رکورد دار داریم اینجا :دی

پونز تهش گرده برای راحت فشار دادن با دست. اون قسمت بعضی اوقات از نوکش جدا میشه و اینجوری میشه که میگن پونز شکسته :دی
نه ما داریم درس پس می دیم پیش شما

j.a یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 01:37

اون عزیز کیه؟!

ا نشد دیگه :دی
معرفیش میکنم به زودی

هم راز یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 01:27

راستی یه مورد دیگه.شما واقعا معدلتون همونی بود که گفتین! بهتون نمیومدا....چ معدل خوبی!

اره معدل خودم بود مال اون زمان های کودکی بود ذاتیهارث رسیده وگرنه درس نمی خوندم :دی

مهندس جان یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 00:34 http://mohandesjan.blogsky.com



طی خوندن این پستتون اینطوری شدم...
بعد الان دارم به اینکه گفتین این خاطره نسبت به خاطرات هنرستانتون بچه بازی بود فکر میکنم

الان اخری خندیدن بوده یا اولی :دی
اونا چیزی نبودن بهشون فکر نکن نمیگم تو روحیات تاثیر منفی خواهد گذاشت

هم راز یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 00:06

با بی عقلی تمام میخوان توجه ها رو به سمت خودشون جلب کنن دیگه....

ای بابا هی من نمیخوام بحث دختر پسر کنم هی مجبور میشم که بحث کنم. من رو به چالش نکشونید

هم راز شنبه 23 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 23:49

آخه چرا پسر بچه ها انقدر شیطون و بی عقل و فضولن!!!
راستی پست هام رمزشون همونه که دارید ها....

نخیر پسر بچه ها شاید شیطون باشن اما بی عقل نیستند دوست دارند خودشون رو اینجوری نشون بدن همین
بله اوکی

Maryam شنبه 23 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 23:45 http://words-world.Blogsky.com

حالا این یعنی چی؟
یعنی پارازیت؟

هم راز شنبه 23 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 23:39

با اینکه کارتون خیلی بد بوده و اگر پسر من بودین حتما یه کتک مفصل میخوردین ازم ولی باید اعتراف کنم خندیدم

:دی
نگران نباش کتک رو خوردم

پرستو شنبه 23 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 23:38 http://the0emigrant0shorebird.blogsky.com/

کون بچه ی مردم خون اومده
باحال بود خندیدم
منم یه بار این کارو کردم دوم راهنمایی بودم. معلمه اومد بشینه چاق هم بود پونز کامل رفت تو کونش. آنچنان قرررمز شده بود که بیا و ببین. هیچکس نفهمدی کار من بوده . خخخ
به منم سر بزن

ا خانم من اون اسمش رو کامل نیاوردم.
چشم سر میزنیم

Maryam شنبه 23 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 23:31 http://words-world.Blogsky.com

عجب عجب
فضول خووووودتی حالا ک اینطوریه منم نمیگم چقد اشتباه تایپی داشتی
هاها ها!!
خخخ
سر خودت میمومد بهتر بود،نوجوان پلییید!!
بله بله

تقصیر خودته ک اینطوری صحبت کردم وگرنه منو چ ب خنده های شیطانی؟!
من اولین نفرم عایا؟!

:دی
بله شما اولی نفری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد