پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

تغییر موضع

امروز میخواستم در باره چیزه دیگه ایی بحث کنم ولی خب واسه اون فرصت هست اما واسه این جدیده که میخوام بگم نه تازه امروز یادم اومد...

دوران دبستان ما حدوداً بیست سال یه سال اینور دو سال اونورِ پیش یه خاطره ایی دارم ازش که میخوام براتون تعریف کنم:

یه دوستی داشتیم که الان ازش بی خبرم، یه جورایی فقط همون کلاس اول و دوم با من بود. اون موقع ها... خب تفاوت سطح زندگی زیاد بود یا خوبِ خوب بودی یا بدِ بد. هرکسی به اندازه وسعش واسه بچه هاش لوازم  التحریر میخرید. یکی اون قدر شیک و جلد آلبومی میخرید. یکی هم نه خیلی معمولی و کاهی ( بچه های قدیم میدون دفتر کاهیا کدومه همون که دو طرفش خط قرمز داشت جلد پشتت یه استاد بود با یه دانش آموز) خلاصه خیلی داغون بودن، می خرید. من خب نمیتونم بگم جزو کدومشون بودم اخه هم خوب داشتم هم بد. اما دوست ما.... نداشتن ( بهتر از این جمله پیدا نکردم) واقعاً نداشتن یه دفتر صد برگ کاهی داشت مال همه درساش بود که با تموم شدنشون از اول پاک میکرد دوباره می نوشت ( اون موقع ها ما تا پنجم دبستان با مداد می نوشتیم) خلاصه بیشتر بچه ها دفترهای شیک و با کلاس داشتن و این بیچاره کنار من می نشست و همیشه با خجالت دفترشو در می آورد. یادمه یه مدت می دیدم زنگ تفریح تو حیاط پرسه میزنه و تنها دور سطل زباله ها می پلکید. خلاصه تا بالاخره یه روز یه گوشه خفتش کردم و از رازش سر در آوردم. بیچاره برای اینکه نشون بده هر سری دفتر نو خریده، پوست شکلات جمع میکرده و هربار دفتر رو با یه نوع پوست شکلات جلد میکرد. می گفت تقریباً واسه هر بار جلد چهل تا پوست شکلات یه شکل میخواست. خب ایده جالبی بود. اما از روی اجبار این ایده پرورش داده شده بود. خدا حفظش کنه هرجا که باشه. 

اینو گفتم که باز هم به این نتیجه برسم: درسته الان اون بیچاره ایی که نداره هم از روی اجبار میره مثه اونی که داره می خره. اما...

دوست من رفیق من،تو، با تو هستم. آره همین شما. اگه دختری، پسری، برادری، خواهری، مدرسه ایی دارین سعی کنید زیاد براش چیزای لوکس نخرید. میدونم شما داری، میدونم برازنده دلبندتونه، اما به فکر اون بیچاره ایی باش که با عقده و حسرت بزرگ میشه. نمیتونی یا نمیخوای به اون کمک کنی این مهم نیست و به خودت مربوطه اما  جلوی خودتو بگیر و اسراف نکن. دفتر و خودکار و مداد و.... همه یه کار رو می کنن. نذار چشم حسرت بغل دستی دلبندت به دست دلبندت باشه. نذار اشک یه پدر ، یه مادر به خاطر نداشتنش به خاطر خالی بودن دستش ریخته شه. نذار شرمنده بچه هاشون بشن. نذار...

نظرات 16 + ارسال نظر
سحر شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:46

این پست باعث شد دو دل شم سر خرید کلاسور:|
چقد بد هست اینطوری, ان شاالله دوستتون هر جا هست الان جز موفق ترین آدم ها و پولدارترین ها باشه:)

خب دیگه منظورم این نیست که چیزی رو واقعا لازم داری نخری
اره خیلی بده
ان شاء الله

هم راز جمعه 3 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 19:56

Like
دوران ما یادمه موز خیلی غول بود...هر کی میاورد انگار دبگه ته کلاس بود....یه موز سه زنگ طول میکشید تا تموم بشه :D

خوش به حال دوران شما

هم نفــــــــس جمعه 3 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 00:01 http://hamnafas-an.blogsky.com/

سلام
این پست واقعا لایک داره

یادمه وقتی دبیرستانی بودم همیشه مادرم برام تغذیه میذاشت که مبادا تو مدرسه احساس گرسنگی کنم
ولی خب تو کلاس بودن دانش آموزایی که چیزی برا خوردن نداشتن منم که عمرا دلم نمیومد جلوی اون بچه ها چیزی بخورم به همین خاطر همیشه دست نخورده تو کیف باقی موند تا اخر هفته که مادرم کیف رو تمیز میکرد کلی شاکی که چرا نخوردی تغذیت رو

نمیدونم چرا این خاطره برام مرور شد

نوع نگاهتون قابل ستایشه

ممنون لطف دارین
و طرز عمل کردنتون عالی بود دوست داشتم موفق باشی

نیلوفر(آبی دلان) چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 23:56 http://niloofernando.blogsky.com

چقدر متاثر شدم !
هنوزم اینطور بچه ها ، قطعا پیدا میشن ... باید به فکر بقیه هم باشیم .
به هر حال ، بنی آدم اعضای یکدیگرند .
و سخن معروف دیگه ای که میگه : آدم تو محدودیتا ستاره میشه .
واقعا ایده ی جالبی داشته ... منم یه عده رو دیدم که با پوست پلاستیکی چیپسای چیتوز ، یا روزنامه دفتراشونو جلد میکردن .
منم اون دفترا رو یادمه ... هنوزم دوستشون دارم .
حس نوستالژیکی میده به آدم ؛ با مداد سوسمار ! :)

بنی آدم اعضای یک دیگرند راست میگی چقدر به جا

mooty چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 19:31 http://dj-mooty.blogsky.com/

راستی درمورد قالب...
خودم هم همین نظرو داشتم.
رک بودن خوبه!
عوضش میکنم.

ایشالا خوبه عوض کن

mooty چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 19:29 http://dj-mooty.blogsky.com

چه خاطره ی دردناکی!
الان منظورت من ک نبودم؟

نه منظورم شوما نبودید عزیز

zahraa چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 14:59 http://dr-coffe.blogsky.com

چی تو حالت انتظار میمونه؟

هیچی

zahraa چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 14:41 http://dr-coffe.blogsky.com

نفرمایید.....تا الان که چند تا نوشته هاتونو خوندم خوبین....

مرسی
باشه فعلا تو حالت انتظار می مونه

ویس چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 14:02 http://heybateveys.blogsky.com

سلام

به موضوع خوب ومهمی اشاره کردین همونطور که خودتون گفتین الان دیگه دارا و ندار یه جورن از روی ظاهر نمیشه تشخیص داد اونی که نداره کمر ش میشکنه تا خودشو همرنگ دارا کنه
رعایت کنیم این مساله رو خدام ازمون راضیه

مرسی امیدوارم رعایت کنند

hedie چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:58 http://tire-khalas.blogsky.com

خیالتون راحت هر شعر و دلنوشته ای که از کس دیگه ای باشه
زیرش حتما قید می کنم

ما بقیش که حرف های درهم و برهمیه ذهن منه و بس

پس خیلی عالیه موفق باشید

موج چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:57 http://nagotehaeman.mihanblog.com/

با این خاطره ای که تعریف کردید یاد دوران دبستان خودم افتادم بچه های اونموقع خیلی خلاق بودن زمان جنگ بود ولوازم التحریر فانتزی خیلی کم بود اصلا خود مردم درگیر جنگ بودن واقعا هدفشون مقدس بود خیلی بچه ها از جلد ادامس موزی استفاده میکردن و کتاب جلد میکردن وگاهی خودکار های بیک رو هم به این شکل خوشگل میکردن ..متاسفانه یکی از اتفاق های بدی که الان افتاده این چشم هم چشمی هاست که پدر مردم رو دراورده وفامیل ها اینقدر از هم دور شدن

پس شما هم از دوستان گذشته هستید. میدونید چی میگم. فامیل مهمترین معضل جامعه امروزی

zahraa چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:02 http://dr-coffe.blogsky.com

آخی....واقعا به فکر فرو رفتم! باشه اگه درآینده بچه دارشدیم حتما همین کار رو انجام میدم....تازه میفهمم چرا مامانم همیشه چیزای ساده میخرید برام....یا وقتی پیش دبستانی بودم هیچ وقت موز که اون موقع ها میوه لوکسی بود رو نمیذاشت ببرم مدرسه....میگفت بچه ها میبینن دلشون میخواد....آقا دست شما درد نکنه،از این پست های اخلاقی باز هم بذارین

سلام مادر گرام را برسونید به خاطر اخلاق خوبش
چشم من خودم که اخلاق ندارم اما پست اخلاقی می زارم

Mary چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 08:44 http://words-world.Blogsky.com

سلام باشه لوازم لوکس برا کسی نمیخریم
شیرازیا خیلیییییی فعععععالن،اسمشون بد در رفته تنبلن
عالی بود پست،لایک

مرسی که نمی خرید.
بله معلومه که چقدر فعال هستند. دوستشون داریم شیرازی ها رو
ممنون

Bahar چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 03:48 http://man-ta-man.blogsky.com/

چقدر موافقم با حرفت
کاش همه میفهمیدن این قضیه رو!

به این امید که همه بفهمند

J.a چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 02:12 http://daddy-long-legs.blogsky.com/

خیلی موافقم با این نوشته اتون..
مامان همیشه میگفت که مثلا خیار یا میوه های بودار مدرسه اتون نبرین...ماهم نمیبردیم...
درمورد لوازم تحریرم بعضیا خیلی با عشق(!)درموردش صحبت میکنن اما من هم در طی دوره ی تحصیلم پول زیای صرف دفتر های جورواجور نکردم...یکی چون ندیده بودیم یه همچین کارایی یکی هم اینکه آدم دلش نمیاد توشون بنویسه!!برای همینم ذوق زیادی واسه اول مهر ندارم:دی
خیلی از دفترامم تعاونی بود!!

می فهمم چی میگی
مادر گرام شما مادر بزرگواری بودند، هستند و خواهند بود

آسمان چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 02:08 http://aseman9.blogsky.com

سلام.قضیه جدا تاثیرگذار بود
"الان اون بیچاره ایی که نداره هم از روی اجبار میره مثه اونی که داره می خره"
اینو بى نهایت باهات موافقم
جدا دوس داشتم یه کم خودخواه بشم بگم به ما چه!چون من یه دیدگاهى دارم تو این مایه ها که اونى که نداره ، یه بخشیش تقصیر خودشه.یعنى نخواسته!البته این جا جاش نبود.تحت تاثیر قرار گرفتیم بسى... فردا میخواستیم بریم براى برادر کوچیکه لوازم تحریر بگیریم!بهش میگم ببینم نظرش چیه:)
اُه طولانى شد:دى

خدا رو شکر همین که یک نفر تاثیری روش بزاره باعث خوشحالیه
امیدوارم قبول کنه
اشکال نداره طولانی باشه مهم سازنده بدن کامنتته. :دی
همیشه گفتم قطره قطره دریا میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد