پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی
پسر خیابونی

پسر خیابونی

نوشته های پسر خیابونی

خدایا کمکم کن

نمیدونم از کجا شروع کنم بهتره از اینجا بگم بیکار که شدم پولمو که خوردن دستم به جایی بند نبود و نیست دیدم خیلی تنهام برگشتم خونه برخلاف تصور با آغوش گرم پذیرام شدن نمیدونم روز پدر نزدیکه من احساساتی شدم یا قسمت اینجوری بوده به خستگی و شکستگی پدر که نگاه کردم دیدم خیلی واسم زحمت کشیده از خودش زده به ماها رسیده دلم سوخت... از خودم بدم اومد... از طرفی هیچ مشاوری پیدا نکردم این یعنی من تنهام... با خدا مشاوره کردم به این نتیجه رسیدم که مشاور تنها خداست. تصمیم گرفتم بمونم پیش بابا و مامان میخوام نوکریشون رو بکنم گور بابای آینده خودم و عشقم و زندگیم... زندگی من اینا هستند. امیدوارم بتونم رو تصمیمم بمونم خدایا کمکم کن.....

.......


پ.ن: خیلی درهم و برهم نوشتم ببخشید 

نظرات 5 + ارسال نظر
سحر پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 01:03 http://taaseman.blogsky.com

شاید گاهی باید چشم ها رو بست...
و اونوقت اعتماد کنی به خداییش...
امور کارها رو به خودش بسپرید...
ان شالله که همه چی درست میشه..

امیدوارم

tika دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 23:45

ناراحت شدم ولی توکل بخدا کن . انشاله درست میشه

انشالله توکل به خدا

خانوم طلا شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:05 http://www.4shabhayeberahneh.blogfa.com

سلام
روزت مبارک

ممنونم و متشکرم دوست عزیز

نیلوفر جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 17:39 http://emco37.mihanblog.com/

علیرضا از ته دل،
*عیدت مبارک*
به منم سر بزن

ممنون عید شما خم مبارک

شما وبلاگتون تبلیغاتیه باز نمیشه که

مونا جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:36

سلام.تصمیم خوبی گرفتی.انشا... که خدا کمکت میکنه.موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد